جدول جو
جدول جو

معنی خضارع - جستجوی لغت در جدول جو

خضارع
(خُ رِ)
بخیل که بتکلف سخاوت کند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد زفت ترشرو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خضارع
زفت ترشرو
تصویری از خضارع
تصویر خضارع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضارع
تصویر مضارع
در دستور زبان فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند
در علم عروض بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
فروتن، خوار. (منتهی الارب) ، رام، ضعیف. (منتهی الارب). نزار. (دهار) (منتهی الارب) (منتخب اللغات). لاغرجسم. (منتهی الارب). سخت لاغر. (مهذب الاسماء) ، ریزه از هرچیزی، خردسال ناتوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شیر که در آن آب بیشتر باشد، ترۀ نورس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شهریست نزدیک شحر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
موضع بسیاردرخت. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُضْ ضا)
مرغی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ کُ)
نرم کردن سخن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). مصدر دیگریست برای مخاضعه. منه: خاضع المراءه خضاعاً، ای نرم کرد سخن را برای آن زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شریک و شبیه و مانند شونده. (غیاث). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه. (اقرب الموارد)، (اصطلاح صرف عربی) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم، تعلم، اعلم، نعلم. مضارع (در زبان عرب) فعلی است که دلالت بر زمان حال و آینده کند مانند ’یضرب’ و هرگاه سین یا سوف در اول آن آید معنی آینده دهد و اگرلام مفتوحه درآید معنی حال دهد مانند: ’سیضرب. سوف یضرب. لیضرب’ و دارای چهارده صیغه است شش مغایب و شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم. فعل مضارع را از فعل ماضی گیرند به زیادتی یکی از حروف اتین که در اولش درآوردند و آخرش را مضموم گردانند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 504). مضارع اسم فاعل است از مضارعه که بمعنی مشابهت باشد و صیغۀ مضارع را از آن مضارع گویند که مشابهت دارد به اسم فاعل در حرکات و سکنات و عدد حروف و صفت نکره چون: رجل یضرب و ضارب و دخول لام ابتدا چون ان زیداً لیضرب و لضارب و مشابهت دارد به اسم جنس در عموم و خصوص یعنی چنانچه اسم جنس اطلاق کرده میشود و مشترک می باشد در میان افراد و مخصص می باشد به لام عهد چون الرجل همچنین مضارع مشترک می باشد میان حال و استقبال و مخصص می باشد به سین و سوف و لام مفتوح و وجه اشتقاق مضارعت بمعنی مشابهت از ضرع آن است که گویا اسم فاعل و مضارع از زمانه که بمنزلۀ ضرع و احد است شیر می خورند پس هر دو اخوین رضاعی شدند. وجه دیگر آنکه چون مضارعت در حقیقت مأخوذ است از ضرع که بالفتح بمعنی پستان گاو و گوسفند است پس مضارع بمعنی بچه ای باشد که با بچۀ دیگر از پستان حیوان واحد شیر خورد و گویا معنی حال و استقبال، دو بچه اند که از لفظ واحد که بمنزلۀپستان است با هم شیر میخورند ای به وجود می آیند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، (در دستور زبان فارسی) فعل مضارع از ماده (بن) مضارع به اضافۀ ضمائر ’م’، ’ی’، ’د’، ’یم’، ’ید’، ’ند’ ماقبل مفتوح ساخته می شود. این قاعده در همه افعال قیاسی وسماعی جاری است. چنانکه بن مضارع از رفتن ’رو’ است پس فعل مضارع آن روم، روی، رود، رویم، روید، روند، واز زدن ’زن’ است که زنم، زنی، زند، زنیم، زنید، زنند شود و از خوردن ’خور’ میشود که خورم و خوری و خوردو خوریم و خورید و خورند ساخته می شود. گاهی اول مضارع ’می’ درآوردند (اخباری) می روم، میروی، میرود، میرویم، میروید، میروند. و گاهی ’ب = به’ درآورند (التزامی) بروم، بروی، برود، برویم، بروید، بروند. چنانکه اشاره شد مضارع بر دو قسم است اخباری و التزامی.
- مضارع اخباری، فعلی است که کار را در زمان حال یا آینده و گاهی در گذشته و نیزهر سه زمان به نحو خبر و قطع بیان کند: خورم، خوری، خوریم، خورید، یا می خورم، می خوری، می خوریم، می خورید. و چون همی بجای ’می’آید ظهور معنی حال بیشتر است: همی خورم، همی روم، همی کنم.
- مضارع التزامی، فعلی است که کار را در آینده به طریق شک و تردید و خواهش و مانند اینها بیان کند: بروم، بروی... بخورم، بیابم. و رجوع به مستقبل شود.
، (اصطلاح عروض) نام بحری از بحور شعر. (از اقرب الموارد). نام بحری است از بحور اشعار و آن بحر را از آن مضارع نامیدند که مضارع بمعنی مشابه است و این بحر نیز به بحر منسرح مشابه است و در آن جزو دوم هر یکی ازاین دو بحر مشتمل است بروتد مفروق و بعضی نوشته اند که این مشابه است به بحر هزج در این معنی که در ارکان این هر دو بحر اوتاد مقدمند بر اسباب. (غیاث) (آنندراج). بحری است که اصل آن چهار بار ’مفاعلین فاعلاتن’ است ولیکن اصل سالم آن مطبوع و خوش آیند نیست، بیشتر غیر سالم و مزاحف آن معمول است. یکی از بحور غیرسالم مضارع که در فارسی بسیار متداول است مضارع مثمن اخرب است و تقطیع آن چهار بار مفعول فاعلاتن می باشد مانند:
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ.
و دیگر مضارع مکفوف مقصور یا محذوف که تقطیع آن چهار بار مفاعیل فاعلات (یا فاعلن) است:
بهار است و خاک خشک دهد سبزه ترا
جوانی جهان پیر همی گیرد از سرا.
(از بدیع همائی).
نام بحری است که اجزاء آن از اصل مفاعیلن فاعلاتن چهار بار مفاعیل فاعلات آید و زحاف این بحر یازده است: کف و خرم و حرب و قصر و حذف و سلخ و طمس و قبض و بتر و اسباغ و مراقبت... (از المعجم چ 1 ص 110 و 111) :
بر بحر مضارع است شعرش
طق طاق تتن، تتن تتاطق.
ناصرخسرو.
نام دایره ها و نام این هفده بحر چون هزج و رجز ورمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و... مضارع و مضارع اخرب. (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 190)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام وادیی است در یمامه که جوالخضارم نیز می نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
تره های سبز، معرفه دریا و به این معنی غیرمنصرف است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری ی)
مرغی است که آنرا اخیل نیز گویند. این مرغ بزرگتر از قطاء است و چون بر پشت شتر نشیند عرب فال بد گیرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُضْ ضا را)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
برکه ای است از کنده های اعراب در سمت غربی راه حاجیان که متنبّی آنرا در این بیت آورده است:
و مسی الجمیعی دئدأها
و غادی الاضارع ثم الدنا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اضرع. (از معجم البلدان). رجوع به اضرع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضار
تصویر خضار
سبزی فروش شیرآبکی، تره نورس کبت خورک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارع
تصویر ضارع
خوار، ضعیف، رام، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
شریک و شبیه و مانند شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاره
تصویر خضاره
تره سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاری
تصویر خضاری
شیر گنجشک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
((مُ رِ))
مانند شونده، صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
زمان کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره
حال، آینده، زمان حال
متضاد: ماضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد