جدول جو
جدول جو

معنی خصومتگر - جستجوی لغت در جدول جو

خصومتگر
(خُ مَ گَ)
دشمنی کننده. مدعی. منازع. حریف:
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خصومتگر
افند گر
تصویری از خصومتگر
تصویر خصومتگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصومت
تصویر خصومت
دشمنی، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
نقاش، آفریننده
فرهنگ فارسی عمید
(خُ مَ گَ)
دشمنی. عداوت:
خصومتگری برگرفتم ز راه
بدین اعتماد آمدم نزد شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ گَهْ)
میدان جنگ. میدان نبرد. (ناظم الاطباء) :
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ گَ)
خدمت کننده. خدمتکار. (ناظم الاطباء). زوار. (فرهنگ اسدی). خدمتکار. ج، خدمتگران:
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای.
فرخی.
از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفر آید.
فرخی.
آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک
هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار.
فرخی.
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
فرخی.
بل ملک او شد خاک و زر فرزند او خدمتگرش
ندهد جز او را بوی خوش کافور و مشک و عنبرش.
ناصرخسرو.
ششم خانه را کرده بهرام جای
چو خدمتگران گشته خدمت نمای.
نظامی.
وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
نقاش. مصور. تصویرساز:
چنو سوار نداند نگاشتن بقلم
اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار.
فرخی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
امیرمعزی.
صورتگر چین از حسد صورت خوبش
هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده ست.
امیرمعزی.
شنگرف ز اشک من ستاند
صورتگر این کبود ایوان.
خاقانی.
من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار.
نظامی.
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگاریده بینند بر دفتری.
نظامی.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.
حافظ.
، خالق. مصور. آفریننده:
صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر.
ناصرخسرو.
بگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش
جز خاک هرگز کی خورد آنرا که خاک آمد خورش.
ناصرخسرو.
ای رأی تو بر سپهر تدبیر
صورتگر آفتاب تقدیر.
(از سندبادنامه).
- صورتگر علوی، روح. روان:
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورتگر علوی و لطیف است بدو در.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصومتگاه
تصویر خصومتگاه
افند گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگر
تصویر خدمتگر
زوار، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
مصور، تصویرساز، نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
عداوت، دشمنی، نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
((خُ مَ))
دشمنی، عداوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
نقاش، مجسمه ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویرساز، تصویرگر، چهره نگار، رسام، مصور، نقاش، نگارگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
Hostility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
hostilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
düşmanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
적대감
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
敵意
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
עוינות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
शत्रुता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
permusuhan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
ศัตรู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
враждебность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
vijandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
hostilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
ostilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
hostilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
敌意
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
wrogość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
ворожнеча
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
Feindseligkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خصومت
تصویر خصومت
uadui
دیکشنری فارسی به سواحیلی