جدول جو
جدول جو

معنی خصمون - جستجوی لغت در جدول جو

خصمون
(خَ صِ)
جمع واژۀ خصم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ مَ)
تثنیۀ خصم. (یادداشت مؤلف). دو خصم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خصیم. (از منتهی الارب) (از دهار) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دشمنان. عدوها. (یادداشت بخط مؤلف) : هیچکس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند این اشاره نکند که جنگی قائم و خصمان را زده باز باید گشت. (تاریخ بیهقی). نه چنان آمد بر آنجمله که اندیشه می کردند که خصمان بنخست حمله بگریزند. (تاریخ بیهقی). کسان سوری و آن قوم که خصمان مظفر بودند، این سخن بغنیمت شمردند و هزار دینار زود بدین حاجب دادند. (تاریخ بیهقی). و پادشاهان را در سیاست رعیت... و قمع خصمان و قهر دشمنان بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه). با اینهمه برنج قصۀ خصمان... بر اثر. (کلیله و دمنه).
تخت شاه افسر سماک شده ست
سر خصمانش تخت خاک شده ست.
خاقانی.
لیکن از روی طعنۀ خصمان
آمدن هیچ رو نمیدارد.
خاقانی.
ای آنکه تا عنان بهوای تو داده ام
از ناوک سخن صف خصمان دریده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریتی است که حاکم است بر وادی جلب در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصمان
تصویر خصمان
دشمنان، عدوها
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کدبانو، زن خانه، خانمان، افراد و متعلقان خانه
فرهنگ گویش مازندرانی