جدول جو
جدول جو

معنی خصف - جستجوی لغت در جدول جو

خصف
(خَ صَ)
جمع واژۀ خصفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصف
(خَ)
کفش پاره شده ای که از کفش پارۀ دیگر وصله شده باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصف
(تَ عَتْ تُ)
دوختن نعلین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، دوختن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، برهم نهادن و چسبانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خصف الورق علی بدنه، بر هم نهاد و چسبانید برگها را یکان یکان بربدن خود تا عورتش بنظر نیاید. (منتهی الارب) : طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنه. (قرآن 7 / 22)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آصف
تصویر آصف
(پسرانه)
تدبیر، مشاور خردمند، نام وزیر سلیمان (ع)، عنوان وزیران ایرانی در دوران اسلامی
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ صَ فَ)
نام ابن قیس غیلان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
درفش نعل دوزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (دهار). درفش کفش دوزی. (ناظم الاطباء) ، نعلین. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گاز و کلبتین، کشیدن دندان را. (از معالم القربه ص 148 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَصْ صِ)
بدخوی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کوشنده در تکلف آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می کوشد در تکلف به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخصیف شود، خوب و مضبوط دوزنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
شتابنده و سرعت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رونده بشتاب. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
تهیگاه سپید، از اسپ و گوسفند. اسب و گوسفندی که دو طرف تهیگاه او سپید باشد. اسب سپیدپهلو. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ فَ)
زنبیل که از برگ خرما سازند برای نهادن خرما، جامۀ نیک درشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
درز موزه و کفش و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
پاره هایی که با آن کفش وصله کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصی
تصویر خصی
اخته تخم کشیده مردی که بیضه اش را کشیده باشند اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطف
تصویر خطف
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصل
تصویر خصل
بریدن و جدا کردن و بمعنی نشانه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیف
تصویر خصیف
خاکستر، نال (نعل)، کوه دو رنگ کوه سپید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرف
تصویر خرف
تباه شدن عقل از کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشف
تصویر خشف
آواز، جنبش، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصف
تصویر آصف
وزیران با تدبیر ودانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجف
تصویر خجف
خفت و سبکی، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاف
تصویر خاف
ترسو، نام روستایی در خراسان خواف هم آوای خوان نوش ته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصف
تصویر حصف
بپایان رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصف
تصویر رصف
سد ساخته شده در جلوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخصف
تصویر اخصف
سپید تهیگاه به اسپ و گوسپند گفته میشود شترمرغ ابلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصفا
تصویر خصفا
شتر مرغ شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصفه
تصویر خصفه
سپید و سیاه دو موی، درز کفش سپید و سیاه دو موی، درز کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصر
تصویر خصر
سرد سرما سرد شدن میان کمر، راه میان بر سرد سرما سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیمه، نیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره