جدول جو
جدول جو

معنی خصر - جستجوی لغت در جدول جو

خصر
(خَ صَ)
سرما. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصر
(خَ)
میان مردم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خصور، میان کف پای که بزمین برسد. ج، خصور، راه میان سر ریگ توده و بن آن، مابین بن سوفار و پر تیر. ج، خصور، جای خانه های اعرابیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خصور
لغت نامه دهخدا
خصر
(تَ عَتْ تُ)
سرما یافتن، سرماخوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سرما شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه، خصر یومنا، سرد شد روز ما، سرمازده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خصر
(خَ صِ)
سرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- ماء خصر، آب سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خصر
سرد سرما سرد شدن میان کمر، راه میان بر سرد سرما سرد شدن
تصویری از خصر
تصویر خصر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصر
تصویر نصر
(پسرانه)
یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُ رَ)
کوتاهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دست بر تهیگاه نهادن، مخصره بدست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی الحدیث: المتخصرون یوم القیامه علی وجوههم النور، ای المصلون باللیل، از آن رو که چون خفته شوند دست های خود بر تهیگاه خویش نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَصْ صَ)
باریک. یقال کشح مخصر، میان باریک: و رجل مخصرالقدمین،مرد که اخمص او به زمین نرسد از باریکی. و رجل مخصرالبطن، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخصره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصور
تصویر خصور
جمع خصر، کمرها میان ها، گودی پاها، خانه های تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزر
تصویر خزر
خرد و تنگ گردیدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرص
تصویر خرص
دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصی
تصویر خصی
اخته تخم کشیده مردی که بیضه اش را کشیده باشند اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصا
تصویر خصا
خایه کشیدن خایه کشی بیخایه کردن اخته کردن خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصل
تصویر خصل
بریدن و جدا کردن و بمعنی نشانه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصب
تصویر خصب
جانب فربه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصار
تصویر خصار
آزار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشر
تصویر خشر
آزناکی آزمندی، گریز از بیم گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ درخت، سیخهای نوک تیز که در شاخه های درختان و گیاهها میروید و هر چیز شبیه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر
تصویر خبر
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثر
تصویر خثر
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجر
تصویر خجر
بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن همه را بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد احاطه، محاصره احاطه، محاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصر
تصویر بصر
بینائی، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسر
تصویر خسر
زیانکاری، نقصان مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصر
تصویر عصر
پسین، ایوار، روزگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصر
تصویر قصر
کاخ، کوشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره