زجاج. آبگینه. زجاجه. (یادداشت مؤلف). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک انسان می باشد و بدون آن علم کیمیا و علم فیزیک ناقص خواهند بود. از شیشه است که ذره بین و دوربین و جز آن ساخته می شود و اگرچه قدما معرفت به حال وی داشته اند ولی امروزه از آن بلور و ظروف بلوری بسیار بزرگ ترتیب می دهند و صلابت آن به درجه ای است که آهن و فولاد بر آن خط نمی اندازند و بیشتر آنرا با الماس می برند. هیچیک از ترشیها در آن اثر نمی نمایند و به صعوبت الکتریسته و حرارت را هدایت می کند و اشعۀ آفتاب از آن عبور می کند بدون آنکه وی را محسوساً گرم کند. (از ناظم الاطباء). جسمی است شفاف و حاکی ماوراءو شکننده، و آن مخلوطی است از سیلیکاتهای قلیائی، واین اجسام را در کوره ذوب کنند و در قالب ریزند. شیشه دارای شکلی هندسی نیست و درنتیجه می توان آنرا به شکل دلخواه درآورد. (فرهنگ فارسی معین) : که را پای خاطر برآید بسنگ نیندیشد از شیشۀنام و ننگ. سعدی. گر نگهدار من آنست که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد. خیرانی. شیشۀ خویش به روشنگر غربت برسان تا کجا صبر کنی در ته زنگار وطن. صائب. گریۀ شادی ما تلخ نگردد صائب آسمان شیشۀخود گر شکند بر سر ما. صائب (از آنندراج). به شیشۀ دل من می زنی چوسنگ جفا چنان بزن که اگر بشکند صدا نکند. ؟ ما شیشه ایم و باک نداریم از شکست شیشه اگر شکسته شود تیزتر شود. ؟ - امثال: شیشه تا گرم است کی از سنگ پروا می کند. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). شکست شیشۀ یک دل چنان است که چندین کعبه ویران کرده باشی. قاضی (از امثال و حکم). شیشۀ بشکسته را پیوند کردن مشکل است. ؟ (از امثال و حکم). شیشه و تبر، دو ناهمتا. دو فراهم نیامدنی. (امثال و حکم). - آتشی شیشه، شیشۀ گداخته شده. (ناظم الاطباء). - سنگ در شیشۀ چیزی افکندن (فکندن) ، شکستن و از بین بردن آن: هین که ایام شام خورد بر او سنگ در شیشۀ سحر فکنید. مجیر بیلقانی. - چون شیشه گشتن، مثل شیشه شدن. سخت ترد و زودشکن و ظریف شدن. (یادداشت مؤلف) : کی توان او را فشردن یا زدن که چو شیشه گشته است او را بدن. مولوی. - شیشۀ آتشفشانی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشۀ معدنی. رجوع به ترکیب شیشۀ معدنی شود. - شیشه از اطاق افتادن، کنایه از افشای راز شدن است. (از آنندراج). - شیشه انداختن در (پنجره و جز آن) را، شیشه گذاشتن بدانها تا روشنایی در خانه افتد. (یادداشت مؤلف). - شیشه بر سر بازار شکستن، افشای رازکردن. (غیاث) (از آنندراج) : صائب ز پرده داری ناموس شد خلاص هر کس شکست بر سر بازار شیشه را. صائب (از آنندراج). - شیشه بر سنگ آمدن، منغص شدن عیش. (آنندراج) : به نوعی رازدل را پاس دارم که می میرم گر آید شیشه بر سنگ. وحید (از آنندراج). و رجوع به ترکیب شیشه در سنگ افتادن شود. - شیشه بر سنگ زدن، کار خطرناک کردن. قطع امید کردن: عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ عقیقش نرخ می برّید در جنگ. نظامی. - شیشۀ خوناب، آسمان. (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است. (برهان). کنایه از فلک است. (انجمن آرا) (آنندراج). - شیشه در جگر شکستن، بیقرار ساختن. (آنندراج). - شیشه در سنگ افتادن (درافتادن) ، منغص شدن عیش. (از آنندراج) : درافتاد آن جوان را ساغر از چنگ درافتد کوهکن را شیشه در سنگ. میرخسرو (از آنندراج). - شیشه را بند کردن (زدن) ، پیوند کردن. (آنندراج) : شوخی که زند شیشۀ دلها را بند سوزد ز نجوم هر شبش چرخ اسپند زد بند بسی شیشۀ قلیان و نکرد یک بار دل شکستۀ ما را بند. محمدصادق دست غیب. - شیشۀ راه، کنایه از مانع وحایل، لیکن مشهور به این معنی سنگ راه و سد راه است. (آنندراج) : تعلق شیشۀ راه خرام است به پای وحشتم این رشته دام است. میرمحمدزمان راسخ (از آنندراج). - شیشۀ روزن، شیشه های الوان که در تابدانها تعبیه کنند. (آنندراج). جام: خانه دل را زبهر دیدنت روشن کنم روزن آن چشم و عینک شیشۀ روزن کنم. خواجه آصفی (از آنندراج). - شیشه شکستن، خرد کردن شیشه را: ما شیشۀ می در شب مهتاب شکستیم زین شیشه شکستن دل احباب شکستیم. طالب آملی (از آنندراج). - شیشۀ فرنگی،عینک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عینک شود. - شیشۀ ماه (مه) ، کنایه از فلک است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آسمان اول. (فرهنگ فارسی معین). - ، کنایه از ماه است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) : گوی فلک را جرسش بشکند شیشۀ مه را نفسش بشکند. نظامی. - شیشۀ معدنی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشۀ آتشفشانی. رجوع به ترکیب شیشۀ آتشفشانی شود. - مثل شیشه، سخت ترد. سخت زودشکن: کاهوهای مازندران مثل شیشه است. (یادداشت مؤلف). ، صراحی و قرابه و بطری. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن شراب و گلاب و مانند آن بدارند. سربسته، سرباز، آتش زبان، شیرازی از صفات و انگشت، شاخ، کمان از تشبیهات اوست. (آنندراج). ظرفی از شیشه: شیشۀ شراب. انواع ظروف از شیشه: بلونی. قرابه. کپ. بغلی. کتابی. خایه قوچی. لیمونادی. بطری. نیم بطری. مرتبان. چارپر. مینا. صراحی. کلابی. برنی. (یادداشت مؤلف). بستو. (عبید زاکان). قاروره. (منتهی الارب) (دهار) (مجمل اللغه). قران. کراز. کرّاز. قنینه. نها. نهاء. (منتهی الارب) : سرطان بباید گرفتن... و در کوزۀ نو نهادن. و اگر شیشۀ آبگینه نهند بهتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیشه ای بینم پر دیو فلک من پی هر بشری خواهم داشت. خاقانی. - شیشه بر سر کشیدن، بر سر کشیدن جام شراب را. شراب جام راتا آخرین قطره خوردن. (یادداشت مؤلف) : بی سبب کی جام می یا شیشه بر سر می کشم همچو داغ لاله خون از ریشه بر سر می کشم. بهزادبیگ گرجی (ازآنندراج). بر تنک ظرفی نمی گردد حریف آسمان شیشۀ پرزهر را بر سر کشیدن مشکل است. صائب. - شیشه بر سر کشیدن غواص، آن است که غواص وقت غوطه زدن در دریا برای حفظ صورت و پاس دم از تندی و تلخی آب شور چیزی از شیشه ساخته بر سر می کشد وبعد از آن غوطه می زند. (آنندراج) : چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم همچو غواص گهرجو شیشه بر سر می کشم. سلیم. چو غواص اگر شیشه بر سر کشم توانم در عیش در بر کشم. ملاطغرا (از آنندراج). - شیشه بر هم خوردن (بر یکدیگر خوردن) ، در هم شکستن آرامش خیال. مانع در راه کامیابی پیدا شدن: گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد شیشه ها بر یکدگر چون موج دریا خورده است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). پا به هر جامی گذارم نشتری در خاک هست شیشه های آسمان گویا که بر هم خورده است. صائب (از آنندراج). - شیشۀ حلبی، شیشه که در حلب برای شراب و غیره سازند. (آنندراج) : شکست خاطر ما خانه زاد خاطر ما گواه نسبت خارا به شیشۀ حلبی است. جمال اسیر (از آنندراج). - شیشۀ ساعت، شیشه که اوقات و مقادیر روز و شب بدان معلوم کنند، چه دو شیشه که دهنهای هر دو با هم ملتصق باشد از ریگ پر کنند، چون ریگ شیشۀ بالا بتمامه در شیشۀ پائین واقع شود و فرودآید یک ساعت قرار دهند. (آنندراج) (از غیاث) : زبر و زیر اگر شود عالم ای بدخشی چه غم که بر گذر است کاین جهان همچو شیشۀ ساعت ساعتی زیر و ساعتی زبر است. بدخشی بدخشانی. غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم بسان شیشۀ ساعت کنم ریگ بیابان را. صائب (از آنندراج). شیشۀ ساعت هنگامۀ مستان شده است بس که بر ساغر ما سنگ ندامت افتاد. محمدسعید اشرف. مشتی ز خاک پای تو یابند اگر دو چشم عمری بهم چو شیشۀ ساعت بهم دهند. یحیی کاشی (از آنندراج). - شیشۀ سیمین، شیشۀ نقره ای: آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشۀ سیمین نگون آویخته. فرالاوی. - شیشۀ شیرازی، شیشه های ساخت شیراز. منسوب به شیراز: به لفظ نازک صائب معانی رنگین شراب لعلی در شیشه های شیرازیست. صائب. - شیشۀ عمر، اعتقادی است خرافی مبنی بر اینکه موجودات افسانه ای، خاصه دیوان دارای شیشه ای هستند که آنرا شیشۀ عمر ایشان گویند. دیوان این شیشه را با دقت بسیار در جامی محفوظ پنهان می کنند و هرگاه این شیشه به دست آدمیزادی بیفتد در حقیقت مالک عمر وزندگی دیو است و می تواند او را فرمانبردار خویش سازد و حتی از بین ببرد. در عرف عام گاهی این ترکیب را به معنی به دست آوردن برگه و مدرک جرم کسی و بدین وسیله تهدید کردن و منقاد ساختن او بکار می برند و فی المثل گویند شیشۀ عمر فلان کس دست من است، یعنی می توانم او را تهدید کنم و از رسوایی بترسانم و در صورت لزوم کاری دستش بدهم و به دردسرش بیندازم، یا او را بدین وسیله به اطاعت از خود وادارم. (فرهنگ لغات عامیانه). - شیشۀ عمر کسی بودن، محبوب و ناگزیر او بودن (دیوها و جادوها در افسانه های ایران شیشه ای دارند که هرگاه کسی به شکستن آن دست یابد دیو بمیرد). جنگیرها جن و پری را با اوراد می گرفتند و آنها را در شیشه زندانی می کردند تا دفع شر از بیمار شود: بداندیش را جاه و فرصت مده عدو در چه و دیو در شیشه به. سعدی (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شیشۀ عمر شود. - شیشۀ گلدار، شیشه ای که گلها در آن سازند، مثل غلیانهای گلدار که عالم عالم دیده شده، و در نسخۀ مخلص شیشۀ گلدار، حقۀ شیشه است که در آن گلهای شیشه باشد که آنرا قلیان گلدار وحقۀ گلدار نیز گویند. (آنندراج) : به رنگ شیشۀ گلدار از لطافت تن شود عیان ز رخش آنچه در خیال بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - ، شیشه ای که بر اوراق تصویرات و غیره بگذارند تا آسیب و نم و غبار بدان نرسد، پس اگر ورق مذکور تصویر ذیحیات داشته باشد آئینۀ تصویر گویند و اگر نقش باغ و بهار داشته باشد آئینۀ گلزار و شیشۀ گلزار خوانند و اگر گلدار بود پس به معنی شیشه ای که گلها در آن ریخته باشند و آن گلها هم از شیشه بود که در شیشه تعبیه کرده باشند چنانکه حقه های گلدار باشد. (آنندراج). - شیشۀ گلزار، شیشه ای که در آن گلها و نقش باغ وبهار باشد. (از آنندراج). و رجوع به ترکیب شیشۀ گلدار شود. - شیشۀ نارنج، آن است که اطفال نارنج را خالی ساخته در آن چراغ برافروزند و آن مانند شیشه صافی بنظر آید. (یادداشت مؤلف) : آسمان شیشۀ نارنج نماید ز گلاب کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم. خاقانی. - شیشۀ نبات، شیشه ای که نبات در آن ریزند تا بسته شود. (آنندراج) : سنگ مزار من همه شد شیشۀ نبات بردم ز بس که حسرت شیرین زنان بخاک. محسن تأثیر (از آنندراج). - به شیشۀ تهی کسی را به خواب کردن، به مکر و حیله و خدعه او را رام و آرام ساختن: خصمان اندر خراسان چنین به ما نزدیک و ازبهر ایشان آمده ایم پیش ما را به خواب کرده اند به شیشۀ تهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 620). - حلبی شیشه، شیشۀ حلبی. شیشه که در حلب سازند: من چه بودم حلبی شیشۀ لعلی صهبا پای کوبان به کجا بر سر سندان رفتم. عرفی. ، شیشه و ظرفی که مخصوص شراب است. (یادداشت مؤلف) : ترسمت ای نیکنام پای برآید بسنگ شیشۀ پنهان بیار تا بخورم آشکار. سعدی. سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز میی به ساغرمن همچو آفتاب بریز. خاقانی. شیشه ز گلاّب شکر می فشاند شمع به دستارچه زر می فشاند. نظامی. بی می به رنگ غنچه نشستیم تنگدل ساقی ز شاخ شیشۀ گل پنبه چیده است. ملا طاهر غنی (از آنندراج). تاب روز باده جز عارف که راست کی کشد زاهد کمان شیشه را. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). - شیشۀمی، شیشه ای که در آن شراب ریزند: هرچند که زد شیشۀ می بر لبش انگشت بی لعل تو پیمانه به گفتار نیامد. ملا طاهر غنی (از آنندراج). - امثال: کس از برون شیشه نبوید گلاب را. نوعی خبوشانی (از امثال و حکم). ، پیاله و ساغر. (ناظم الاطباء) ، به معنی شاش و بول مجاز است. (آنندراج). قارورۀ بیمار. شیشه ای که در آن بیمار ادرار نماید آزمایش پزشک را. (یادداشت مؤلف) : آنکه مدام شیشه ام از پی عیش داده است شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان. حافظ. ، شاخ حجامت. (ناظم الاطباء) ، گاه از شیشه مطلق محجمه اراده کنند. (یادداشت مؤلف) : بازگردانیدن ماده از بالا و به زیر فرودآوردن، بستن اطراف است و شیشه بر ساقها نهادن و رگ صافن و نابض زدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیشۀ حجام، شیشه ای بود که حجامان بدان خون می مکند، و در بعضی امراض شیشه خالی باشد و خون در آن نباشد و این برای امالۀ ماده بود و رایج ایران است، و در هندوستان این عمل به شاخ گاو و مانند آن کنند و شیشه مطلقاً رواج ندارد. (آنندراج) : بس که رنگ خون ز همت باخت در اندام من کار پستان می نماید شیشۀ حجام من. سعید اشرف (از آنندراج). خون خوردن من چنانکه در پستان بود پستان به دهن شیشۀ حجام مرا. سعید اشرف (از آنندراج). - شیشۀ حجامت، شاخ حجامت و آلتی که بدان حجامت کنند. (ناظم الاطباء). کپه. محجم. شاخ حجامت. کدوی حجامت. (یادداشت مؤلف) ، آبگینه. (ناظم الاطباء). به معنی آئینه مجاز است. (آنندراج) (از غیاث) ، به لغت هندی اسم رصاص است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، بلندترین فلک را گویند. (ناظم الاطباء)
زجاج. آبگینه. زجاجه. (یادداشت مؤلف). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک انسان می باشد و بدون آن علم کیمیا و علم فیزیک ناقص خواهند بود. از شیشه است که ذره بین و دوربین و جز آن ساخته می شود و اگرچه قدما معرفت به حال وی داشته اند ولی امروزه از آن بلور و ظروف بلوری بسیار بزرگ ترتیب می دهند و صلابت آن به درجه ای است که آهن و فولاد بر آن خط نمی اندازند و بیشتر آنرا با الماس می بُرند. هیچیک از ترشیها در آن اثر نمی نمایند و به صعوبت الکتریسته و حرارت را هدایت می کند و اشعۀ آفتاب از آن عبور می کند بدون آنکه وی را محسوساً گرم کند. (از ناظم الاطباء). جسمی است شفاف و حاکی ماوراءو شکننده، و آن مخلوطی است از سیلیکاتهای قلیائی، واین اجسام را در کوره ذوب کنند و در قالب ریزند. شیشه دارای شکلی هندسی نیست و درنتیجه می توان آنرا به شکل دلخواه درآورد. (فرهنگ فارسی معین) : که را پای خاطر برآید بسنگ نیندیشد از شیشۀنام و ننگ. سعدی. گر نگهدار من آنست که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد. خیرانی. شیشۀ خویش به روشنگر غربت برسان تا کجا صبر کنی در ته زنگار وطن. صائب. گریۀ شادی ما تلخ نگردد صائب آسمان شیشۀخود گر شکند بر سر ما. صائب (از آنندراج). به شیشۀ دل من می زنی چوسنگ جفا چنان بزن که اگر بشکند صدا نکند. ؟ ما شیشه ایم و باک نداریم از شکست شیشه اگر شکسته شود تیزتر شود. ؟ - امثال: شیشه تا گرم است کی از سنگ پروا می کند. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). شکست شیشۀ یک دل چنان است که چندین کعبه ویران کرده باشی. قاضی (از امثال و حکم). شیشۀ بشکسته را پیوند کردن مشکل است. ؟ (از امثال و حکم). شیشه و تبر، دو ناهمتا. دو فراهم نیامدنی. (امثال و حکم). - آتشی شیشه، شیشۀ گداخته شده. (ناظم الاطباء). - سنگ در شیشۀ چیزی افکندن (فکندن) ، شکستن و از بین بردن آن: هین که ایام شام خورد بر او سنگ در شیشۀ سحر فکنید. مجیر بیلقانی. - چون شیشه گشتن، مثل شیشه شدن. سخت ترد و زودشکن و ظریف شدن. (یادداشت مؤلف) : کی توان او را فشردن یا زدن که چو شیشه گشته است او را بدن. مولوی. - شیشۀ آتشفشانی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشۀ معدنی. رجوع به ترکیب شیشۀ معدنی شود. - شیشه از اطاق افتادن، کنایه از افشای راز شدن است. (از آنندراج). - شیشه انداختن در (پنجره و جز آن) را، شیشه گذاشتن بدانها تا روشنایی در خانه افتد. (یادداشت مؤلف). - شیشه بر سر بازار شکستن، افشای رازکردن. (غیاث) (از آنندراج) : صائب ز پرده داری ناموس شد خلاص هر کس شکست بر سر بازار شیشه را. صائب (از آنندراج). - شیشه بر سنگ آمدن، منغص شدن عیش. (آنندراج) : به نوعی رازدل را پاس دارم که می میرم گر آید شیشه بر سنگ. وحید (از آنندراج). و رجوع به ترکیب شیشه در سنگ افتادن شود. - شیشه بر سنگ زدن، کار خطرناک کردن. قطع امید کردن: عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ عقیقش نرخ می برّید در جنگ. نظامی. - شیشۀ خوناب، آسمان. (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است. (برهان). کنایه از فلک است. (انجمن آرا) (آنندراج). - شیشه در جگر شکستن، بیقرار ساختن. (آنندراج). - شیشه در سنگ افتادن (درافتادن) ، منغص شدن عیش. (از آنندراج) : درافتاد آن جوان را ساغر از چنگ درافتد کوهکن را شیشه در سنگ. میرخسرو (از آنندراج). - شیشه را بند کردن (زدن) ، پیوند کردن. (آنندراج) : شوخی که زند شیشۀ دلها را بند سوزد ز نجوم هر شبش چرخ اسپند زد بند بسی شیشۀ قلیان و نکرد یک بار دل شکستۀ ما را بند. محمدصادق دست غیب. - شیشۀ راه، کنایه از مانع وحایل، لیکن مشهور به این معنی سنگ راه و سد راه است. (آنندراج) : تعلق شیشۀ راه خرام است به پای وحشتم این رشته دام است. میرمحمدزمان راسخ (از آنندراج). - شیشۀ روزن، شیشه های الوان که در تابدانها تعبیه کنند. (آنندراج). جام: خانه دل را زبهر دیدنت روشن کنم روزن آن چشم و عینک شیشۀ روزن کنم. خواجه آصفی (از آنندراج). - شیشه شکستن، خرد کردن شیشه را: ما شیشۀ می در شب مهتاب شکستیم زین شیشه شکستن دل احباب شکستیم. طالب آملی (از آنندراج). - شیشۀ فرنگی،عینک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عینک شود. - شیشۀ ماه (مه) ، کنایه از فلک است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آسمان اول. (فرهنگ فارسی معین). - ، کنایه از ماه است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) : گوی فلک را جرسش بشکند شیشۀ مه را نفسش بشکند. نظامی. - شیشۀ معدنی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشۀ آتشفشانی. رجوع به ترکیب شیشۀ آتشفشانی شود. - مثل شیشه، سخت ترد. سخت زودشکن: کاهوهای مازندران مثل شیشه است. (یادداشت مؤلف). ، صراحی و قرابه و بطری. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن شراب و گلاب و مانند آن بدارند. سربسته، سرباز، آتش زبان، شیرازی از صفات و انگشت، شاخ، کمان از تشبیهات اوست. (آنندراج). ظرفی از شیشه: شیشۀ شراب. انواع ظروف از شیشه: بلونی. قرابه. کپ. بغلی. کتابی. خایه قوچی. لیمونادی. بطری. نیم بطری. مرتبان. چارپر. مینا. صراحی. کلابی. برنی. (یادداشت مؤلف). بستو. (عبید زاکان). قاروره. (منتهی الارب) (دهار) (مجمل اللغه). قران. کراز. کُرّاز. قنینه. نها. نهاء. (منتهی الارب) : سرطان بباید گرفتن... و در کوزۀ نو نهادن. و اگر شیشۀ آبگینه نهند بهتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیشه ای بینم پر دیو فلک من پی هر بشری خواهم داشت. خاقانی. - شیشه بر سر کشیدن، بر سر کشیدن جام شراب را. شراب جام راتا آخرین قطره خوردن. (یادداشت مؤلف) : بی سبب کی جام می یا شیشه بر سر می کشم همچو داغ لاله خون از ریشه بر سر می کشم. بهزادبیگ گرجی (ازآنندراج). بر تنک ظرفی نمی گردد حریف آسمان شیشۀ پرزهر را بر سر کشیدن مشکل است. صائب. - شیشه بر سر کشیدن غواص، آن است که غواص وقت غوطه زدن در دریا برای حفظ صورت و پاس دم از تندی و تلخی آب شور چیزی از شیشه ساخته بر سر می کشد وبعد از آن غوطه می زند. (آنندراج) : چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم همچو غواص گهرجو شیشه بر سر می کشم. سلیم. چو غواص اگر شیشه بر سر کشم توانم در عیش در بر کشم. ملاطغرا (از آنندراج). - شیشه بر هم خوردن (بر یکدیگر خوردن) ، در هم شکستن آرامش خیال. مانع در راه کامیابی پیدا شدن: گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد شیشه ها بر یکدگر چون موج دریا خورده است. محمدقلی سلیم (از آنندراج). پا به هر جامی گذارم نشتری در خاک هست شیشه های آسمان گویا که بر هم خورده است. صائب (از آنندراج). - شیشۀ حلبی، شیشه که در حلب برای شراب و غیره سازند. (آنندراج) : شکست خاطر ما خانه زاد خاطر ما گواه نسبت خارا به شیشۀ حلبی است. جمال اسیر (از آنندراج). - شیشۀ ساعت، شیشه که اوقات و مقادیر روز و شب بدان معلوم کنند، چه دو شیشه که دهنهای هر دو با هم ملتصق باشد از ریگ پر کنند، چون ریگ شیشۀ بالا بتمامه در شیشۀ پائین واقع شود و فرودآید یک ساعت قرار دهند. (آنندراج) (از غیاث) : زبر و زیر اگر شود عالم ای بدخشی چه غم که بر گذر است کاین جهان همچو شیشۀ ساعت ساعتی زیر و ساعتی زبر است. بدخشی بدخشانی. غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم بسان شیشۀ ساعت کنم ریگ بیابان را. صائب (از آنندراج). شیشۀ ساعت هنگامۀ مستان شده است بس که بر ساغر ما سنگ ندامت افتاد. محمدسعید اشرف. مشتی ز خاک پای تو یابند اگر دو چشم عمری بهم چو شیشۀ ساعت بهم دهند. یحیی کاشی (از آنندراج). - شیشۀ سیمین، شیشۀ نقره ای: آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشۀ سیمین نگون آویخته. فرالاوی. - شیشۀ شیرازی، شیشه های ساخت شیراز. منسوب به شیراز: به لفظ نازک صائب معانی رنگین شراب لعلی در شیشه های شیرازیست. صائب. - شیشۀ عمر، اعتقادی است خرافی مبنی بر اینکه موجودات افسانه ای، خاصه دیوان دارای شیشه ای هستند که آنرا شیشۀ عمر ایشان گویند. دیوان این شیشه را با دقت بسیار در جامی محفوظ پنهان می کنند و هرگاه این شیشه به دست آدمیزادی بیفتد در حقیقت مالک عمر وزندگی دیو است و می تواند او را فرمانبردار خویش سازد و حتی از بین ببرد. در عرف عام گاهی این ترکیب را به معنی به دست آوردن برگه و مدرک جرم کسی و بدین وسیله تهدید کردن و منقاد ساختن او بکار می برند و فی المثل گویند شیشۀ عمر فلان کس دست من است، یعنی می توانم او را تهدید کنم و از رسوایی بترسانم و در صورت لزوم کاری دستش بدهم و به دردسرش بیندازم، یا او را بدین وسیله به اطاعت از خود وادارم. (فرهنگ لغات عامیانه). - شیشۀ عمر کسی بودن، محبوب و ناگزیر او بودن (دیوها و جادوها در افسانه های ایران شیشه ای دارند که هرگاه کسی به شکستن آن دست یابد دیو بمیرد). جنگیرها جن و پری را با اوراد می گرفتند و آنها را در شیشه زندانی می کردند تا دفع شر از بیمار شود: بداندیش را جاه و فرصت مده عدو در چه و دیو در شیشه به. سعدی (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شیشۀ عمر شود. - شیشۀ گلدار، شیشه ای که گلها در آن سازند، مثل غلیانهای گلدار که عالم عالم دیده شده، و در نسخۀ مخلص شیشۀ گلدار، حقۀ شیشه است که در آن گلهای شیشه باشد که آنرا قلیان گلدار وحقۀ گلدار نیز گویند. (آنندراج) : به رنگ شیشۀ گلدار از لطافت تن شود عیان ز رخش آنچه در خیال بود. محسن تأثیر (از آنندراج). - ، شیشه ای که بر اوراق تصویرات و غیره بگذارند تا آسیب و نم و غبار بدان نرسد، پس اگر ورق مذکور تصویر ذیحیات داشته باشد آئینۀ تصویر گویند و اگر نقش باغ و بهار داشته باشد آئینۀ گلزار و شیشۀ گلزار خوانند و اگر گلدار بود پس به معنی شیشه ای که گلها در آن ریخته باشند و آن گلها هم از شیشه بود که در شیشه تعبیه کرده باشند چنانکه حقه های گلدار باشد. (آنندراج). - شیشۀ گلزار، شیشه ای که در آن گلها و نقش باغ وبهار باشد. (از آنندراج). و رجوع به ترکیب شیشۀ گلدار شود. - شیشۀ نارنج، آن است که اطفال نارنج را خالی ساخته در آن چراغ برافروزند و آن مانند شیشه صافی بنظر آید. (یادداشت مؤلف) : آسمان شیشۀ نارنج نماید ز گلاب کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم. خاقانی. - شیشۀ نبات، شیشه ای که نبات در آن ریزند تا بسته شود. (آنندراج) : سنگ مزار من همه شد شیشۀ نبات بردم ز بس که حسرت شیرین زنان بخاک. محسن تأثیر (از آنندراج). - به شیشۀ تهی کسی را به خواب کردن، به مکر و حیله و خدعه او را رام و آرام ساختن: خصمان اندر خراسان چنین به ما نزدیک و ازبهر ایشان آمده ایم پیش ما را به خواب کرده اند به شیشۀ تهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 620). - حلبی شیشه، شیشۀ حلبی. شیشه که در حلب سازند: من چه بودم حلبی شیشۀ لعلی صهبا پای کوبان به کجا بر سر سندان رفتم. عرفی. ، شیشه و ظرفی که مخصوص شراب است. (یادداشت مؤلف) : ترسمت ای نیکنام پای برآید بسنگ شیشۀ پنهان بیار تا بخورم آشکار. سعدی. سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز میی به ساغرمن همچو آفتاب بریز. خاقانی. شیشه ز گلاّب شکر می فشاند شمع به دستارچه زر می فشاند. نظامی. بی می به رنگ غنچه نشستیم تنگدل ساقی ز شاخ شیشۀ گل پنبه چیده است. ملا طاهر غنی (از آنندراج). تاب روز باده جز عارف که راست کی کشد زاهد کمان شیشه را. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). - شیشۀمی، شیشه ای که در آن شراب ریزند: هرچند که زد شیشۀ می بر لبش انگشت بی لعل تو پیمانه به گفتار نیامد. ملا طاهر غنی (از آنندراج). - امثال: کس از برون شیشه نبوید گلاب را. نوعی خبوشانی (از امثال و حکم). ، پیاله و ساغر. (ناظم الاطباء) ، به معنی شاش و بول مجاز است. (آنندراج). قارورۀ بیمار. شیشه ای که در آن بیمار ادرار نماید آزمایش پزشک را. (یادداشت مؤلف) : آنکه مدام شیشه ام از پی عیش داده است شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان. حافظ. ، شاخ حجامت. (ناظم الاطباء) ، گاه از شیشه مطلق محجمه اراده کنند. (یادداشت مؤلف) : بازگردانیدن ماده از بالا و به زیر فرودآوردن، بستن اطراف است و شیشه بر ساقها نهادن و رگ صافن و نابض زدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - شیشۀ حجام، شیشه ای بود که حجامان بدان خون می مکند، و در بعضی امراض شیشه خالی باشد و خون در آن نباشد و این برای امالۀ ماده بود و رایج ایران است، و در هندوستان این عمل به شاخ گاو و مانند آن کنند و شیشه مطلقاً رواج ندارد. (آنندراج) : بس که رنگ خون ز همت باخت در اندام من کار پستان می نماید شیشۀ حجام من. سعید اشرف (از آنندراج). خون خوردن من چنانکه در پستان بود پستان به دهن شیشۀ حجام مرا. سعید اشرف (از آنندراج). - شیشۀ حجامت، شاخ حجامت و آلتی که بدان حجامت کنند. (ناظم الاطباء). کپه. محجم. شاخ حجامت. کدوی حجامت. (یادداشت مؤلف) ، آبگینه. (ناظم الاطباء). به معنی آئینه مجاز است. (آنندراج) (از غیاث) ، به لغت هندی اسم رصاص است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، بلندترین فلک را گویند. (ناظم الاطباء)
درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بارانها برای محصول دیم نافع است. سالی که مرتباً در روزهای شیشه باران ببارد سال خوبی است و اگر نبارد خشکسالی خواهد شد. ممکن است این بارانها یکی قبل یا بعد از روز شیشه ببارد و باز هم مفید است، و معمولاً وقتی باران می بارد می گویند شیشه زده است یا برعکس شیشه نزده است. ظاهراً کلمه شیشه در اینجا لغتی در ششه از شش باشد. (از یادداشت محمد پروین گنابادی) ، نوعی از مار. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، داغی بر سرین شتر راست کشیدۀ بر ران تا پاشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بارانها برای محصول دیم نافع است. سالی که مرتباً در روزهای شیشه باران ببارد سال خوبی است و اگر نبارد خشکسالی خواهد شد. ممکن است این بارانها یکی قبل یا بعد از روز شیشه ببارد و باز هم مفید است، و معمولاً وقتی باران می بارد می گویند شیشه زده است یا برعکس شیشه نزده است. ظاهراً کلمه شیشه در اینجا لغتی در ششه از شش باشد. (از یادداشت محمدِ پروین گنابادی) ، نوعی از مار. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، داغی بر سرین شتر راست کشیدۀ بر ران تا پاشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مصدر دیگری برای ’خشاه’، ’خشی’ و ’خشیان’. (منتهی الارب). ترسیدن. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به ’خشاه و خشی’ شود: و ان ّ منها لما یهبط من خشیه اﷲ و ما اﷲ بغافل عمّا تعملون. (قرآن 74/2). و هم من خشیه ربهم مشفقون. (قرآن 28/21). یخشون الناس کخشیهاﷲ او اشد خشیه. (قرآن 76/4). اگر نه فضل تو فریاد من رسد بیم است که قتل من کند او وقت خشیهالاملاق. خاقانی. ، در نزد صوفیان خشیه، تألم القلب بسبب توقع مکروه فی المستقبل بکون تاره بکثره الجنایهمن العبد تاره بمعرفه جلال اﷲ و هیبته و خشیهالانبیاء من هذا القبیل. (تعریفات علامه جرجانی) : خر کجا ناموس و تقوی از کجا خر چه داند خشیه و خوف و رجا. مولوی. ، غلبه کردن در ترسیدن و بیشتر ترسیدن. یقال: خاشانی مخاشاه فخشیته، نبرد کرد من را در ترسیدن پس من بیشتر ترسیدم. (منتهی الارب) ، دکان می فروش اگر چه از نی نبود، می نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
مصدر دیگری برای ’خشاه’، ’خشی’ و ’خشیان’. (منتهی الارب). ترسیدن. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به ’خشاه و خشی’ شود: و اِن َّ منها لما یهبط من خشیه اﷲ و ما اﷲ بغافل عَمّا تعملون. (قرآن 74/2). و هم من خشیه ربهم مشفقون. (قرآن 28/21). یخشون الناس کخشیهاﷲ او اشد خشیه. (قرآن 76/4). اگر نه فضل تو فریاد من رسد بیم است که قتل من کند او وقت خشیهالاملاق. خاقانی. ، در نزد صوفیان خشیه، تألم القلب بسبب توقع مکروه فی المستقبل بکون تاره بکثره الجنایهمن العبد تاره بمعرفه جلال اﷲ و هیبته و خشیهالانبیاء من هذا القبیل. (تعریفات علامه جرجانی) : خر کجا ناموس و تقوی از کجا خر چه داند خشیه و خوف و رجا. مولوی. ، غلبه کردن در ترسیدن و بیشتر ترسیدن. یقال: خاشانی مخاشاه فخشیته، نبرد کرد من را در ترسیدن پس من بیشتر ترسیدم. (منتهی الارب) ، دکان می فروش اگر چه از نی نبود، می نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
نوعی از پارچۀ پوشیدنی باشد. (برهان قاطع) : بجان خشیشی سنجاب ما طلب دارد یکی که باشدش از گرم و سرد دهر خبر. نظام قاری. بنگر خط غبار خشیشی که صفحه ای زان خط بهیچ کاغذ و دفتر نوشته اند. نظام قاری. گاه همچون خشیشی مواج بمثال ستارگان سماء. نظام قاری
نوعی از پارچۀ پوشیدنی باشد. (برهان قاطع) : بجان خشیشی سنجاب ما طلب دارد یکی که باشدش از گرم و سرد دهر خبر. نظام قاری. بنگر خط غبار خشیشی که صفحه ای زان خط بهیچ کاغذ و دفتر نوشته اند. نظام قاری. گاه همچون خشیشی مواج بمثال ستارگان سماء. نظام قاری
مال ملک ید، یقال: اخرجت بشیشتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، موضعی است نزدیک مکه و آن را بصاقه نیز خوانند. (از منتهی الارب) (آنندراج ذیل بصاق). و رجوع به بصاقه شود
مال ملک ید، یقال: اخرجت بشیشتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، موضعی است نزدیک مکه و آن را بصاقه نیز خوانند. (از منتهی الارب) (آنندراج ذیل بصاق). و رجوع به بصاقه شود
گیاه. یک لاغ گیاه یا گیاه خشک. یکی حشیش، اسم اصطلاحی قنب، حشیش الاودیه، اسم اصطلاحی حشفیفل یعنی شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، قنب الهندی. (ابن البیطار). کانابیس اندیکا. قلقشندی گوید: قاضی حسین داد و ستد حشیشه را موجب فسق داند اما برای آن حد (نوعی تعزیر و مجازات بدنی که از طرف شرع معین شده) معین نکرده است. و ابن العسقلانی کتابی درباره حشیشه ساخته و به نام ’تکرمه المعیشهفی ذم الحشیشه’ نامیده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 146)
گیاه. یک لاغ گیاه یا گیاه خشک. یکی حشیش، اسم اصطلاحی قنب، حشیش الاودیه، اسم اصطلاحی حشفیفل یعنی شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، قنب الهندی. (ابن البیطار). کانابیس اندیکا. قلقشندی گوید: قاضی حسین داد و ستد حشیشه را موجب فسق داند اما برای آن حد (نوعی تعزیر و مجازات بدنی که از طرف شرع معین شده) معین نکرده است. و ابن العسقلانی کتابی درباره حشیشه ساخته و به نام ’تکرمه المعیشهفی ذم الحشیشه’ نامیده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 146)
رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان) (منتهی الارب). رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه. خنگ. و رجوع به چشینه و خنگ شود
رنگی باشد مخصوص اسب و استر که آن را خنگ خوانند. (برهان) (منتهی الارب). رنگی باشد مر اسب و استر را. (جهانگیری). رنگی مخصوص اسب و استر که خنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چشینه. خنگ. و رجوع به چشینه و خنگ شود
بانگ کاغذ و جامۀ نو و آواز سلاح و آواز کردن هر چیز خشک از افتادن چیزی بر آن و درآمدن در چیزی. (آنندراج) (از دهار) (از غیاث اللغات) : خشخشه ز آواز یخ ما جور در سقراق نو خوشتر از بغداد و مافیها و قدسبق البیان. (از کتاب ترجمه محاسن اصفهان)
بانگ کاغذ و جامۀ نو و آواز سلاح و آواز کردن هر چیز خشک از افتادن چیزی بر آن و درآمدن در چیزی. (آنندراج) (از دهار) (از غیاث اللغات) : خشخشه ز آواز یخ ما جور در سقراق نو خوشتر از بغداد و مافیها و قدسبق البیان. (از کتاب ترجمه محاسن اصفهان)
اگر بیند که شیشه چیزی خوشبو است، دلیل است بیمار گردد. جابر مغربی دیدن شیشه به خواب، دلیل زن باشد و گویند، دلیل بر خدمتکار خانه است، لکن ثباتش نباشد. اگر دید که شیشه به وی دادند، دلیل که زنی درویش بخواهد. اگر بیند که در شیشه روغن گل یا روغن بنفشه بود، دلیل که زنی توانگر بخواهد و دیندار اگر بیند که از آن شیشه شراب انار یا شراب به خورد، دلیل است مال زنی بخورد. اگر دید شیشه بشکست، دلیل که زن بمیرد. محمد بن سیرین
اگر بیند که شیشه چیزی خوشبو است، دلیل است بیمار گردد. جابر مغربی دیدن شیشه به خواب، دلیل زن باشد و گویند، دلیل بر خدمتکار خانه است، لکن ثباتش نباشد. اگر دید که شیشه به وی دادند، دلیل که زنی درویش بخواهد. اگر بیند که در شیشه روغن گل یا روغن بنفشه بود، دلیل که زنی توانگر بخواهد و دیندار اگر بیند که از آن شیشه شراب انار یا شراب به خورد، دلیل است مال زنی بخورد. اگر دید شیشه بشکست، دلیل که زن بمیرد. محمد بن سیرین