جدول جو
جدول جو

معنی خشکمازه - جستجوی لغت در جدول جو

خشکمازه
(خُ زَ / زِ)
شاخۀ پژمرده و یا شکستۀ درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازو. رجوع به خشکمازو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
شاخه های خشکی که از درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
شاخۀ پژمرده و یا شکستۀ درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازه، پوست درخت. (ناظم الاطباء). خشکمازه
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پرستش و استفساراز جد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) :
چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کد
تا خشکنانۀ او شود از مشتری ترنانه ای.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ)
علی بن وصیف ابوالحسن کاتب بغدادی یکی از بلغاء راستین است، او کتب بسیار تألیف کرده عبدان اسمعیلی دوست و انیس او همه را انتحال کرده و بخود نسبت داده است. چنانکه از نام او خشکناکه معلوم میشود او ایرانی بوده و کتاب ’النثرالموصول بالنظم’ و کتاب ’صناعهالبلاغه’ و کتاب ’الفوائد’ ازاوست و نیز دیوان شعر دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
هرچیز سردی که پس از غذا تناول کنند جهت تسکین حرارت معده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
شوران. (منتهی الارب). رجوع به شوران شود
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ / زِ)
پوست درخت. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، شاخهای خشکی را گویند که از درخت بریده باشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کا زَ)
آنکه چون صورت ملیح را بیند در برابر او ایستد و به دست استمنا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
شاخه های خشک که از درخت برند، پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
((خُ. زِ))
شاخه های خشک که از درخت ببرند
فرهنگ فارسی معین
گوسفندی که زود هنگام بزاید
فرهنگ گویش مازندرانی
خشک شده، نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی