جدول جو
جدول جو

معنی خشواش - جستجوی لغت در جدول جو

خشواش
(خُشْ)
دهی است از دهستانهای تابع آمل. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشخاش
تصویر خشخاش
گیاهی علفی، با ساقۀ باریک، گل های سفید و برگ های دراز، درشت و دندانه دار که بلندیش تا یک متر می رسد و از آن شیرۀ تریاک می گیرند، کوکنار، میوۀ گرزمانند گیاه خشخاش که پس از ریختن برگ های گل در سر شاخه پیدا می شود، دانه های روغنی، خوراکی و ریز گیاه خشخاش که روغن آن را می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
شبت و انیسون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قصبه ای است بسیستان که در دویست ودوهزارگزی زاهدان و یکصد و هفتاد و سه هزار و هفتصد گزی داورپناه و یکصد و شصت و دو هزار گزی ایرانشهر واقع است. رجوع به کلمه خاش در این لغتنامه و ص 28، 29، 82، 85، 104، 172، 179، 281، 303، 339، 359 تاریخ سیستان شود: شهرکیست (بناحیت کرمان) میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. (حدود العالم). شهری است از حدود خراسان و او را آبها روان است و کاریزها و جایی بانعمت است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مادرشوهر به اصطلاح مردم گناباد، مادرزن در اصطلاح مردم گناباد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام سپه دار افراسیاب. (از ولف) :
یکی نام بودش خشاش دلیر
پیاده برفتی بر نره شیر.
فردوسی
نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنچه بکار نیاید از هر چیزی، شتر گشنی خواه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
جایگاهی است در دمشق که آن را جسر ابن شواش گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اختلاف. یقال: بینهم شواش، ای اختلاف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَشْ)
سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مردم سبک. (مهذب الاسماء) ، شترمرغ سبک تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). صفت برای مردم و شتر و شترمرغ:رجل وشواش. نعامه و ناقه وشواشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ)
دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در جنوب باختری آمل، کوهستانی و سردسیر و دارای 240 تن سکنه و راه مالرو است. زمستان اهالی بحدود تسکاینی و کاسمده و اسکومحله و میخدان و چندر می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ)
قسمی نعناع برنگ بنفش مایل بسرخی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن حباب بن حارث که بعضی او را خشخاش بن مالک بن حارث آورده اند از صحابیان بود. (از منتهی الارب). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مردم با سلاح و زره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کوکنار و آن چند قسم است بستانی و منثور و مقرن و زبدی. (منتهی الارب). کوکنار. (مهذب الاسماء).
خشخشاش از نظر پزشکی: دربرهان قاطع آمده است: خشخاش چند قسم باشد ابیض و اسود و زبدی و مقرن. خشخاش ابیض بوستانی است و آن سرد و تر باشد و بعضی گویند خشک است خوردن آن با عسل منی را زیاد کند و خشخاش اسود صحرائی است و آن را خشخاش مصری هم می گویند و آن سرد و خشک است، در سیم اگر بکوبند و با شراب بخورند اسهال را نافع باشد و خشخاش زبدی نوعی از خشخاش است و آنرا برگ و تخم و ثمر سفید می باشد و آن مسهل بلغم است و خشخاش مقرن خشخاش بحری است و آن پیوسته در کنارهای دریا روید و غلاف آن مانند شاخ گاو باشد و با شیر بر نقرس طلا کنند نافع است و مطلق آن را به عربی رمان السعال گویند:
حب خشخاش کند در عسل شهد بکار.
سعدی.
کجا دانه داند بخشخاش در
که چون می دهد کشت خشخاش بر.
امیرخسرو.
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ می زند خشخاش.
سعدی.
خشخاش سفید و سیاه می باشد سفید سعال را مفید است و عصاره اش را افیون خوانند و آن مخدر است و خواب آرد. (نزهه القلوب).
جهان در جنب این نه سقف مینا
چو خشخاشی برد بر روی دریا
نگر تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر بروت خود بخندی.
شبستری.
توضیح: گیاهی است گل دار از تیره پاپاوارسه. از اقسام مختلفۀ خشخاش یک رقم در ایران زراعت میشود. (پاپاورسومنی - فروم) ولی رنگ گل آنها مختلف و ارتفاع متوسط این گیاه یک ذرع است. تخم آن را در پائیز و گاهی نیز در بهارمی کارند در ایران زراعت آن با ترتیب صحیح علمی بعمل می آید. (یادداشت بخط مؤلف).
توضیح: از شیرۀ خشخاش تریاک می گیرند. رجوع به تریاک شود.
- شیرۀ خشخاش، تریاک. (از ناظم الاطباء).
، ریزه. ذره. مقدار بسیار کوچک:
دو نیزه چو خشخاش گشت از نهیب
یکی را نجنبید پا از رکیب.
فردوسی.
سنگ روی خفته را خشخاش کرد
وین مثل بر جمله عالم فاش کرد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مأخوذ از خواجه تاش فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پارسی است زینان تارخیرا از گیاهان گیاهی است از تیره کوکناریان دارای ساقه باریک و برگهای طویل و درشت و مضرس. گلهای آن سفید و ارتفاعش بیک متر بالغ میشود. میوه خشخاش بشکل حقه است (غوزه) و پس از ریختن برگها گل در سر شاخه آشکار گردد. وسط آن پر از دانه های ریز سفید است که آنرا میخورند و روغن آنرا استخراج کنند. چون پوست غوزه خشخاش را پس از رسیدن با تیغ مخصوص خراش دهند از آن شیره ای سفید بیرون آید که پس از خشک شدن برنگ قهوه یی در آید و همانست که بنام تریاک نامیده میشود. در شیرابه خشخاش الکالوئیدهای مختلف مانند مرفین نار کوئین و غیره موجود است، نوعی پارچه که در گرگان می بافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواش
تصویر شواش
پراکندگی تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ))
گیاهی است از تیره کوکناریان دارای ساقه باریک و برگ های طویل و درشت. میوه خشخاش به شکل حقه است که با تیغ زدن آن شیره ای سفید بیرون دهد که پس از خشک شدن به رنگ قهوه ای درآید و همان است که آن را تریاک گویند
فرهنگ فارسی معین
نارخیرا، کوکنار، نارخوک، نارکوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
فریاد شادی، نوعی فریاد دسته جمعی، فریادهای شادیانه در
فرهنگ گویش مازندرانی