جدول جو
جدول جو

معنی خشو - جستجوی لغت در جدول جو

خشو
مادرزن، مادرشوهر
تصویری از خشو
تصویر خشو
فرهنگ فارسی عمید
خشو
(خُ)
مادر شوی. (از شرفنامۀ منیری) ، مادرزن که خوش وخوشدامن نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری) :
بدسگال تو و مخالف تو
خشوی جنگجوی را داماد.
لغت فرس (از حاشیۀبرهان قاطع).
با وی همیشه خسرو سلطان محترم
تا احترام دارد داماد را خشو.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
خشو
(تَ عَ عُ)
خرمای بد بکارنیامدنی بار آوردن خرمابن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشونت
تصویر خشونت
درشتی کردن، درشت خویی، تندخویی، زبری، زمختی، ناهمواری، درشتی، تندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ قُ)
فراخ بینی گردیدن. ((از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(خَشْ وَ)
واحد خشو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوهی است در دیار مزینه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامۀ فرس) ، ماضی فعل خشودن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
حرام زاده. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). لقیطه. (شرفنامۀ منیری). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف) :
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
تا فراوان شود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس قمر نیست ابی.
منوچهری.
هر که بد اصل یا خشوک بود
فتنه زاید چو با ملوک بود.
لطیفی.
گفتۀ من حلال زادۀ طبع
نبوم مر خشوک را پازاج.
سوزنی.
ای نیم حلالزاده و نیم خشوک.
سوزنی.
ای همچو مهین مار بدآویز خشوک.
سوزنی.
گر فلک نقص علم زاد چه شد
از بلایه چه زاد غیر خشوک.
شمس فخری.
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح و ناصالح و خوب و خشوک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ)
مادرزن. (از غیاث اللغات) ، مادرشوهر. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَبْ بی)
خشفان. (منتهی الارب) (تاج العروس) (لسان العرب). رجوع به ’خشفان’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
روندۀ در زمین و درآینده در چیزی، شمشیر برنده، گرد برآینده بشب، مرد شتابنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، کسی که دخل کند در کارها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از بستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
درشتی و زبری، ضد نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
حرام زاده فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
((خُ))
فروتنی، اطاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشوک
تصویر خشوک
((خُ))
فرزند نامشروع، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
((خُ نَ))
درشتی، ناهمواری، تندخویی، بی رحمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
درشتی، درشت خویی، تندخویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشونت آمیز
تصویر خشونت آمیز
قهر آمیز
فرهنگ واژه فارسی سره
حرام زاده، غیرزاده، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افتادگی، تواضع، خضوع، فروتنی، اطاعت، فرمانبرداری
متضاد: تکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خشونت آمیز
تصویر خشونت آمیز
Violent, Violently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
Ferociousness, Fierceness, Truculence, Violence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشونت آمیز
تصویر خشونت آمیز
насильственный , жестоко
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
свирепость , насилие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشونت آمیز
تصویر خشونت آمیز
gewalttätig, gewaltsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشونت
تصویر خشونت
Wildheit, Gewalt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشونت آمیز
تصویر خشونت آمیز
насильницький , жорстоко
دیکشنری فارسی به اوکراینی