جدول جو
جدول جو

معنی خشماء - جستجوی لغت در جدول جو

خشماء
(خَ)
مؤنث اخشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). زن فراخ بینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). زنی که بینی وی از علتی بو گرفته باشد، زنی که قوه شامه نداشته باشد. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خشماء
زن فراخ بینی
تصویری از خشماء
تصویر خشماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَمْ ما)
مؤنث اشم، زن بلندبینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اشم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوهی است در مغرب طریق الحاج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُهْ)
مخاشاه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشاه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زمین سخت و هموار بی گیاه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
زمین گل و سنگناک. (منتهی الارب) (از تاج العروس). زمین ریگ سود و جای کوج انگبین. (مهذب الاسماء) ، خانه کبت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جماعت کبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
استخوان برآمده پس گوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ضبع رشماء، کفتاری که در روی آن سیاهی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلم. (منتهی الارب). رجوع به خلم شود
لغت نامه دهخدا
(خَشْ)
مونث خشیان، زن هراسان و ترسان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، سخت و درشت و خشک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ)
جمع واژۀ خصیم. (منتهی الارب) (دهار) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) :
دهان گشاده ز سوفار تیر و از پیکان
بکینه بر خصماء تیز میکند دندان.
رفیع الدین لنبانی
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
استخوان برآمدۀ پس گوش، خشّاء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخشب. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از لسان العرب). سخت و خشک و زشت. (منتهی الارب). ج، خشب.
- جبهه خشباء، جبهه کریه خشک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بز ماده ای که گوش آن از پهنا کفانیده شده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام اسب راشدبن منفی بن شماس است. (منتهی الارب)
اسبی است مر بنی ابی ربیعه را. (منتهی الارب)
نام اسب زید فوارس ضبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام چشمه ای است در وادی صفراء. (منتهی الارب). عین الصفراء. (معجم البلدان)
نام زمینی است ازآن بنی عبس بن رباح از عداوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرم. رجوع به اخرم شود، گوش شکافته و سوراخ کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از قاموس) ، لب چاک. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، هر پشته ای که از آن به زمین پست فروروند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر پشته ای که آن را جانبی است که بالا برآمدن از آن جانب امکان ندارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ماده بزی که گوش وی را در پهنا شکافته باشند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
جمع واژۀ حشیم. همسایگان و مهمانان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است به یمامه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن زن که بینی وی پهن و ستبر باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مؤنث اخثم. ج، خثم، آن زن که سرگوش وی پهن باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث اخثم. ج، خثم، ناقه ای که سپل آن گرد و خرد باشد. (از ناظم الاطباء). الناقه المستدیره الخف القصیره المناسم، والاسم الخثم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوسپند سپیدساق، گوسپند که یک ساق آن سپید و باقی سیاه باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گوسپند که نزدیک خردگاه آن سپیدی در سیاهی و سیاهی در سپیدی باشد، بز کوهی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع خصیم، دشمنان، ناسازگاران، پیکار جویان، جمع خصیم دشمنان پیکار جویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطماء
تصویر خطماء
زن دراز بینی
فرهنگ لغت هوشیار