جدول جو
جدول جو

معنی خشفان - جستجوی لغت در جدول جو

خشفان
(تَ)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، درآمدن در چیزی. منه: خشف الماء، سخت سرما شدن. منه: خشف البرد، غایب شدن. (از منتهی الارب). منه: خشف فلان، غایب شد فلان، رفتن و خرامیدن بشب و گرد برآمدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خشف زید خشفاناً، رفت زید بشب و گرد برآمد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف).
- کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان.
- مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
لغت نامه دهخدا
(خَفْ فا)
شهرکیست (از سودان) بحد مغرب نزدیک و... مردمانی بسیارزرند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به مخاشنه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِشْشا)
بطنی است از مدحج. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جد عبدالعزیز بن بدر بن زید بن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. (از منتهی الارب)
نام پسر لای بن عصم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خشن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد، کثرت مردم، ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد، ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد، ملخهای لاغر سرخ زادۀ سال اول، گیاهی است کوهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تثنیۀ خلف. منه: له ولدان خلفان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و همچنین است له عیدان و امتان خلفان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بشتاب رفتن جمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
فرخنده. خجسته. مبارک. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مرحوم دهخدا این کلمه را مصحف خنشان دانسته اند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر که آب و خاک و باد و آتش باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
چهار آلت فراهم بسته بنای مهندس دل
کزو معمور می گردد در و دیوار خشجان.
اثیرالدین اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قریه ای است از قرای یمن. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کوههای درشت نه کلان و نه خرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جمع واژۀ خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پیری که عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خروف. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خروف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). رجوع به خروف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
نوعی از رفتار شتر است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا)
سردبادی که با نم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باد سرد باباران. (مهذب الاسماء) : غداه ذات شفان، بامداد خنک باباد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکان
تصویر خشکان
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفان
تصویر شفان
نمباد باد نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفان
تصویر خیفان
ملخ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار