جدول جو
جدول جو

معنی خشرم - جستجوی لغت در جدول جو

خشرم
(خُ رُ)
آواز و صدا. (از منتهی الارب) ، آواز بینی. (منتهی الارب). خرخر
لغت نامه دهخدا
خشرم
(خَ رَ)
کسی که حلقه بر در می زند. کسی که در می زند. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
خشرم
(خَ رَ)
جماعت مگس انگبین و زنبوران. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، خشارمه، سردار مگس انگبین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، کندو. ج، خشارمه، سنگ نرم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خشارمه، سنگی که از آن گچ گیرند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خشارمه، پشتۀ بلند که سنگ ریزه های آن رمس باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشرم
غنینه جای مگس انگبین کبتکد کندو
تصویری از خشرم
تصویر خشرم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ رِ)
حسرم. رجوع به حسرم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجل اشرم، مرد کفته بینی. (منتهی الارب). مؤنث: شرماء. ج، شرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
اصوات. آوازها. (منتهی الارب) ، بینی درشت و گنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
افتادن غضروفها که میان دماغ و بینی کسی است. خشم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنکه بینی وی کلان و ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، کوه بلند که بینی آن ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
مرد کلان بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فراخ بینی گردیدن. ((از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
نام رودی است در آسیای وسطی که آن را رود چاچ و رود سیحون و جیحون نیز خوانند. (یادداشت به خط مؤلف) : رودی است به فرغانه که اخسیکت بر ساحل آن می باشد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تیری که یک تکه از هدف را بکند. (دکری ج 1 ص 604)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شکافندۀ پره بینی و برنده. (آنندراج) (غیاث اللغه) ، مفسد و شریر. (آنندراج) (غیاث اللغه) ، ترک کننده. (منتهی الارب)
سرد، باد سرد. (منتهی الارب). ج، خوارم
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
صخره با درزها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). سنگ بزرگ پرشکاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ)
خرم. (یادداشت بخط مؤلف). نزیه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق. (اقرب الموارد). پاره پاره گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). رجوع به عشرب شود، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
سخت درشت. (منتهی الارب). خشن شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
بی شرم. بی آزرم: الجلاعه، پلیدزفان و نشرم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
جائی که آفتاب نمی رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
آواز کردن در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه، خشرمت الضبع، آواز کرد کفتار در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. (منتهی الارب).
- واحد خشارم الراس، یعنی یک غضروف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
منسوب به خشرم که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، دریای بزرگ بسیارآب، هرچه بسیارباشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جواد و بسیارعطا، مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خضارم، خضارمه، خضرمون
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشرم
تصویر تشرم
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
بردیدن شکافتن، سوراخ کردن (گوشی یا بینی و غیره)، اسقاط حرف اول (فعولن) یا (مفاعلتن) تا (عولن) و (فاعلتن) بماند، جمع خروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارم
تصویر خارم
رها کننده، سرد، بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرم
تصویر اشرم
بینی پخچ کفته بینی پهن بینی لب شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
خرم، شاد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل خشک و غیرمرطوب
فرهنگ گویش مازندرانی