جدول جو
جدول جو

معنی خشباء - جستجوی لغت در جدول جو

خشباء
(خَ)
مؤنث اخشب. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از لسان العرب). سخت و خشک و زشت. (منتهی الارب). ج، خشب.
- جبهه خشباء، جبهه کریه خشک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشباء
(خَ)
نام کوهی است در مغرب طریق الحاج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ شَ)
استخوان برآمدۀ پس گوش، خشّاء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زمین سخت و هموار بی گیاه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
زمین گل و سنگناک. (منتهی الارب) (از تاج العروس). زمین ریگ سود و جای کوج انگبین. (مهذب الاسماء) ، خانه کبت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جماعت کبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
استخوان برآمده پس گوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
چیستان گفتن برای در غلط افکندن. چون: خاباته هکذا مخاباه و خباء، چیستان گفتم تا او را در غلط افکنم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
داغی است که بر موضع پوشیده ای از ماده شتر نجیب زنند. ج، اخبئه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، خرگاهی که از موی یا پشم سازند و دارای دو یا سه ستون باشد. ج، اخبئه و اخبیه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) : الخباء من الشعر والصوف. قال ابوهلال: هو بالفارسیه ’بیان’ اعرب فقیل خباء. (از المعرب جوالیقی ص 134)، غشاء و غلاف گندم وجو در خوشه. ج، اخبیه. و له (لجوز القطا) اخبیهکاخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (از ابن البیطار)، غنچۀ گل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، ستارۀ مستدیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستارگان کلاغ را خباء خوانند ای خیمۀاعرابیان و نیز تحت سماک خوانند. (از التفهیم ص 106)، نام منزلی است از منازل قمر که آن رااخبیه نیز گویند. رجوع به اخبیه شود، منزل. خانه. ج، اخبیه. (یادداشت بخط مرحوم مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن گول. زن احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلب. (منتهی الارب). یقال: هم خلباء نساء
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخطب در همه معانی. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). منه: ید خطباء، دست که سیاهی خضاب آن رفته باشد. (منتهی الارب). ج، خطب
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ)
جمع واژۀ خطیب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) :
سکۀ تو زن تا امرا کم زنند
خطبۀ تو کن تا خطبا دم زنند.
نظامی (مخزن الاسرار ص 25).
خطبای عراق و شعرای آفاق فوجاً بعدفوج روی بحضرت خلافت نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از خطبای آن اقلیم... بپرسش آمده، گفت. (گلستان سعدی) ، جمع واژۀ خاطب. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ)
مونث خشیان، زن هراسان و ترسان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، سخت و درشت و خشک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). زن فراخ بینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). زنی که بینی وی از علتی بو گرفته باشد، زنی که قوه شامه نداشته باشد. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
جمع واژۀ خشبه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، مناره های بحری. (یادداشت مؤلف) : الخشبات: اساطین منصوبه فی البحر یوقد فوقها باللیل سراج لیهتدی به اصحاب المراکب. (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(خَشَ)
جایی است در پس عبادان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کوههای درشت نه کلان و نه خرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جمع واژۀ خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خزباه. رجوع به خزبا با معانی مختلف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوش که نرمۀ آن شکافته باشد، بز شکافته گوش که شکاف گوش آن نه درازا باشد نه پهنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخدب است و بمعانی زیر آمده: زن احمق، زن دراز، شتابکار، خودسر و خودرأی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نعت است سلاحی را که جای ریش آن وسیع است. (از متن اللغه).
- حربه خدباء، حربۀ بسیاربران که زخم را فراخ کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- ضربه خدباء، ضربه ای تا جوف رسیده باشد. (ازمنتهی الارب).
، نعت است برای زره فراخ و نرم. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از مهذب الاسماء). منه: درع خدباء، زره فراخ و زره نرم، گزنده از حیوانات. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
دادن. بخشیدن.
لغت نامه دهخدا
(تَ مُهْ)
مخاشاه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشماء
تصویر خشماء
زن فراخ بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطباء
تصویر خطباء
جمع خطیب، جمع خطیب سخنرانان خطبه گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباء
تصویر اشباء
فرزند زیرک داشتن، داد وهش، بزرگداشت، نشان از پدر داشتن، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار