جدول جو
جدول جو

معنی خشاو - جستجوی لغت در جدول جو

خشاو
(خِ)
پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن. خشاوه. (ناظم الاطباء) ، پیرایش درخت از شاخه های زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشار
تصویر خشار
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخار، اشخار، شخیره، قلیا، بلخچ، لخج
فرهنگ فارسی عمید
محفظۀ فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و گلوله از آن وارد لولۀ اسلحه می شود، نوعی محفظۀ فیلم که همراه با فیلم در دوربین قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِشْشا)
بطنی است از مدحج. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به مخاشنه شود
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
مرد کلان بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنکه بینی وی کلان و ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، کوه بلند که بینی آن ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
افتادن غضروفها که میان دماغ و بینی کسی است. خشم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خشن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُش شا)
نام پدر طلق تابعی است. (منتهی الارب). تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
نام پدرفاطمه تابعیه و نام جدّ زمل صحابی ابن عمرو است.
- ام خشاف، بلا و سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
شب پره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفاش. (یادداشت بخط مؤلف) :
ور حمایت کند بگرداند
تف خورشید از تن خشاف.
(سندبادنامه ص 343)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خوشاب و معرب آن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخاشفه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
جمع واژۀ خاشع. رجوع به خاشع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنچه بکار نیاید از هر چیزی، شتر گشنی خواه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جد عبدالعزیز بن بدر بن زید بن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. (از منتهی الارب)
نام پسر لای بن عصم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشیه، خشی، خشی، مخشاه، مخشیه، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشنو. رجوع به خشنود شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) :
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
اسدی.
قومی ز فراق او بهایاهای
جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
(از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ / وِ)
پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک. وجین. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) ، پیرایش درخت از شاخه های زیادتی. (از برهان قاطع). خشاره. (برهان قاطع) : جلامه، آنچه از خشاوه بیرون آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ /دِ)
خوش آینده. خوش کننده. (برهان قاطع) :
خشای شهریار مشرق شمس الدین علی
خسروی ظالم کش عاجزخشای.
حکیم نزاری (ازجهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آواز وصدای هر چیز را گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
چو بانگ خجاو آید او را بگوش
ز بس هیبت از مغزها رفت هوش.
سراج الدین راجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
چوب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشار
تصویر خشار
پیراسته، پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاف
تصویر خشاف
پارسی تازی گشته خوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشای
تصویر خشای
خوش کننده، خوش آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
((خَ شّ))
چوب فروش، هیزم فروش
فرهنگ فارسی معین
((خَ))
جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
((خُ))
خشنود
فرهنگ فارسی معین