جدول جو
جدول جو

معنی خشاب - جستجوی لغت در جدول جو

خشاب
محفظۀ فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و گلوله از آن وارد لولۀ اسلحه می شود، نوعی محفظۀ فیلم که همراه با فیلم در دوربین قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
خشاب
(خَشْ شا)
چوب فروش. (از انساب سمعانی) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خشاب
(خَ)
زمینی که به اندک باران آب بر آن روان گردد. این لغت مأخوذ از خوش آب فارسی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خشاب
(خَش شا)
اسماعیل بن سعد بن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری اشتغال داشت. خشاب به ابتداء حفظ قرآن کرد و بعد در فقه شافعی و معقول بمطالعه پرداخت و از سرآمدان این دو شد. او رغبتی بسیار به کتب ادب و تاریخ داشت و کثیری از اشعار و مراسلات و حکایات صوفیه را بخاطر سپرد و نیز شعر نیکو میگفت. چون فرانسویان دیوانی برای قضایای مسلمین ترتیب دادند او را برای کتابت تواریخ برگزیدند و در هر ماه بالغ بر هفت هزار پول نقره به او دادند و چون شیخ حسن عطار از سیاحت خود برگشت سید اسماعیل ملازمت او اختیار کرد و این دو بکمک یک دیگر شبهای طویلی بصبح آوردند و در فنون ادب و تاریخ و محاضرات نوشته ها فراهم کردند چون خشاب درگذشت شیخ حسن عطار دیوان شعر و رسائل او را جمعآوری کرد و دیوان او امروز بنام دیوان خشاب است. (از معجم المطبوعات). رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ص 106 شود
ابومحمد نحوی. یکی از بزرگان نحوزبان عرب است. خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد
لغت نامه دهخدا
خشاب
(خُ)
اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکره گوید که از آلوبالو باشد آلو جهت تشنگی و اصلاح خلط محترق و التهاب و درد سپرز و از به جهت تقویت اعضای ریه و هاضمه و رفع عفونت و از سیب جهت خفقان و غشی و کرب و از مویز جهت تصفیه صوت و تفتیح سدد و یرقان و ضعف جگر و عسرالبول و از امرود جهت سرفه و منع ارتفاع بخارات بدماغ نافع و زبون ترین او خشاب زردآلو است و مجموع مولد ریاح و مصلح او انیسون و مصطکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
خشاب
(خُ)
قریه ای است یک فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب برازجان. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
خشاب
(خِ)
نام چندین بطن از تمیم. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خشاب
چوب فروش
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
فرهنگ لغت هوشیار
خشاب
((خَ))
جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود
فرهنگ فارسی معین
خشاب
((خَ شّ))
چوب فروش، هیزم فروش
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
فرهنگ فارسی معین
خشاب
شانه، گلوله دان، مخزن فلزی گلوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
(دخترانه)
آبدار و ترو تازه، جواهر تابان و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ)
نام رودی است به حدود ماوراءالنهر که ناحیت وخش بر کرانۀ آن نهاده است. (حدود العالم). از شعب جیحون است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وخش شود
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
حجاج بن محمد خشابی رازی از اهل حدیث بود و به این نسبت معروف است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواب
تصویر خواب
حالت آسایش و راحتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشار
تصویر خشار
پیراسته، پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاف
تصویر خشاف
پارسی تازی گشته خوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناب
تصویر خناب
نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاب
تصویر خصاب
شکوفه، خرما بن پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
حنا و گلگونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب
تصویر خطاب
در خطبه تصرف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشای
تصویر خشای
خوش کننده، خوش آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداب
تصویر خداب
کذاب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران شدن، ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشاب
تصویر آشاب
آبچلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشاب
تصویر مخشاب
کوتاه و ستبر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خشب، در تازی بی پیشینه است چوب های خوشبو، جمع خشب. چوبها، چوبهای خوشبو. توضیح این جمع در لغت عرب دیده نشده و ظاهرا تصرف ایرانیان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاب
تصویر خوشاب
تر و تازه، آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخشاب
تصویر اخشاب
جمع خشب، چوب ها، چوب های خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب
تصویر خراب
ویران، نابسامان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطاب
تصویر خطاب
سخن
فرهنگ واژه فارسی سره