جدول جو
جدول جو

معنی خشا - جستجوی لغت در جدول جو

خشا
(خُ)
کشت سیاه و تباه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خشا
(خَ)
نام کوهی است در دیار محارب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خشا
کشت تباه زمین گل، سنگناک، کبت خانه (کبت هم آوای برف زنبور) کندو
تصویری از خشا
تصویر خشا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشار
تصویر خشار
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخار، اشخار، شخیره، قلیا، بلخچ، لخج
فرهنگ فارسی عمید
محفظۀ فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و گلوله از آن وارد لولۀ اسلحه می شود، نوعی محفظۀ فیلم که همراه با فیلم در دوربین قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مخاشفه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ)
افتادن غضروفها که میان دماغ و بینی کسی است. خشم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(خُش شا)
نام پدر طلق تابعی است. (منتهی الارب). تابعی در سنت اسلامی عنوان محترمانه ای برای کسانی است که پیامبر اسلام را ندیدند، اما با صحابه رابطه داشتند و از ایشان دانش دینی گرفتند. این نسل دوم، ستون های اولیه جامعه اسلامی پس از عصر پیامبر را تشکیل دادند. با تلاش تابعین، علوم اسلامی از مکه و مدینه به سراسر قلمرو اسلامی گسترش یافت و بنیاد علمی مسلمانان تقویت شد.
نام پدرفاطمه تابعیه و نام جدّ زمل صحابی ابن عمرو است.
- ام خشاف، بلا و سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
شب پره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفاش. (یادداشت بخط مؤلف) :
ور حمایت کند بگرداند
تف خورشید از تن خشاف.
(سندبادنامه ص 343)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خوشاب و معرب آن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام چندین بطن از تمیم. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
مرد کلان بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
جمع واژۀ خاشع. رجوع به خاشع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنچه بکار نیاید از هر چیزی، شتر گشنی خواه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام سپه دار افراسیاب. (از ولف) :
یکی نام بودش خشاش دلیر
پیاده برفتی بر نره شیر.
فردوسی
نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
پیراسته. پاک کرده. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
فرخاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنچه به کار نیاید از هر چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مردم فرومایه. یقال: فلان من الخشاره، ای دون، جو بی مغز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، قلی. (زمخشری). قلیۀ صابون. ج، اخشار
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنکه بینی وی کلان و ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، کوه بلند که بینی آن ستبر باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جد عبدالعزیز بن بدر بن زید بن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. (از منتهی الارب)
نام پسر لای بن عصم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به مخاشنه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِشْشا)
بطنی است از مدحج. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خشن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن. خشاوه. (ناظم الاطباء) ، پیرایش درخت از شاخه های زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشیه، خشی، خشی، مخشاه، مخشیه، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ /دِ)
خوش آینده. خوش کننده. (برهان قاطع) :
خشای شهریار مشرق شمس الدین علی
خسروی ظالم کش عاجزخشای.
حکیم نزاری (ازجهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
چوب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشار
تصویر خشار
پیراسته، پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاف
تصویر خشاف
پارسی تازی گشته خوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشای
تصویر خشای
خوش کننده، خوش آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
((خَ شّ))
چوب فروش، هیزم فروش
فرهنگ فارسی معین
((خَ))
جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود
فرهنگ فارسی معین