جدول جو
جدول جو

معنی خسف - جستجوی لغت در جدول جو

خسف
فرورفتن در زمین، فرو رفتن (زمین)، کمی و کاستی گرفتن، خواری، پستی
تصویری از خسف
تصویر خسف
فرهنگ فارسی عمید
خسف
(خِ)
ابر بسیارآب که از جانب چشمه برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خسف
(خُ سُ)
این کلمه جمع است ’خاسف’ و ’خسوف’ و ’خسیف’ و ’خسیفه’ را
لغت نامه دهخدا
خسف
(خَ سَ)
چهارمغز و گردکان. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خسف
(تَ لُ)
بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خسفت الناقه، خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). منه: خسف اﷲ الناقه، برکندن چشم کسی. منه: خسف عین فلان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کنده و پاره شدن چشم کسی. (از منتهی الارب) ، تمام شدن روشنایی ماه یا کم گردیدن آن. منه: خسف القمر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گرفتن ماه. (یادداشت به خط مؤلف) ، تمام شدن روشنائی چشم کسی. منه: خسفت العین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم گردیدن چیزی. منه: خسف الشی ٔ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، از پای درآمدن بر اثر بیماری. منه: خسف فلان، لاغر شدن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پاره شدن چیزی و پاره کردن (لازم و متعدی است) منه: خسف الشی ٔ فخسف. (از منتهی الارب) ، کندن چاه را در زمین سنگناک و جوش زدن آب و قطع نشدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن در زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). منه: خسف المکان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، فروبردن بزمین. غایب کردن در زمین. (از ترجمان علامۀ جرجانی) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) : فخسفنا به وبداره الارض فما کان له من فئه (قرآن 81/28) و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا (قرآن 40/29). لولا ان من ّ اﷲ علینا لخسف بنا. (قرآن 82/28).
کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود
فسخ لوای ظالمی خسف بنای کافری.
خاقانی.
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم.
خاقانی.
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما.
خاقانی.
چند گویی که دو سال دگر است آیت خسف
دفع را رأفت رحمان بخراسان یابم.
خاقانی.
مگر خسفی که خواهد بودن از باد
طلاق ابر خواهد خاک را داد.
نظامی.
ز خسف این قران ما را چه بیم است
که دارا دادگر داور رحیم است.
نظامی.
نور موسی دید و موسی را نواخت
خسف قارون کرد و قارون را نواخت.
مولوی.
این نشانه خسف و قذف و صاعقه
شد بیان عز نفس ناطقه.
مولوی.
چون زمین کش دانش آمد وقت خسف
در حق قارون که کردش قهر نشف.
مولوی.
پیش از آن کاین خاکها خسفش کند
پیش از آن کان بادها نسفش کند.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 115)
لغت نامه دهخدا
خسف
نقصان، کمی
تصویری از خسف
تصویر خسف
فرهنگ لغت هوشیار
خسف
((خَ))
ناپدید کردن، به زمین فرو شدن
تصویری از خسف
تصویر خسف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ خَسْ سَ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
یک گردکان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
واحد خسف. یک گردکان. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
آبی است بسیار و آن سر نهر محلم است بهجر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
قریه ای است از حوالی حوران در راه مصر میان لوی و اردن به پانزده میلی دمشق. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسم
تصویر خسم
جراحت، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسی
تصویر خسی
پشمباف بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسه
تصویر خسه
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
گرفتگی ماه چاه پر آب چاه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسق
تصویر خسق
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسع
تصویر خسع
دور کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسر
تصویر خسر
زیانکاری، نقصان مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاف
تصویر خاف
ترسو، نام روستایی در خراسان خواف هم آوای خوان نوش ته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرف
تصویر خرف
تباه شدن عقل از کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشف
تصویر خشف
آواز، جنبش، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطف
تصویر خطف
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجف
تصویر خجف
خفت و سبکی، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسف
تصویر خاسف
چشمه ای که آبش فرو رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسف
تصویر حسف
بارش نرم، درو، زخمینی خشمگیری، کینه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خست
تصویر خست
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسوف
تصویر خسوف
ماه گرفتگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره