بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خسفت الناقه، خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). منه: خسف اﷲ الناقه، برکندن چشم کسی. منه: خسف عین فلان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کنده و پاره شدن چشم کسی. (از منتهی الارب) ، تمام شدن روشنایی ماه یا کم گردیدن آن. منه: خسف القمر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گرفتن ماه. (یادداشت به خط مؤلف) ، تمام شدن روشنائی چشم کسی. منه: خسفت العین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم گردیدن چیزی. منه: خسف الشی ٔ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، از پای درآمدن بر اثر بیماری. منه: خسف فلان، لاغر شدن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پاره شدن چیزی و پاره کردن (لازم و متعدی است) منه: خسف الشی ٔ فخسف. (از منتهی الارب) ، کندن چاه را در زمین سنگناک و جوش زدن آب و قطع نشدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن در زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). منه: خسف المکان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، فروبردن بزمین. غایب کردن در زمین. (از ترجمان علامۀ جرجانی) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) : فخسفنا به وبداره الارض فما کان له من فئه (قرآن 81/28) و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا (قرآن 40/29). لولا ان من ّ اﷲ علینا لخسف بنا. (قرآن 82/28). کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود فسخ لوای ظالمی خسف بنای کافری. خاقانی. از خسف چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما. خاقانی. چند گویی که دو سال دگر است آیت خسف دفع را رأفت رحمان بخراسان یابم. خاقانی. مگر خسفی که خواهد بودن از باد طلاق ابر خواهد خاک را داد. نظامی. ز خسف این قران ما را چه بیم است که دارا دادگر داور رحیم است. نظامی. نور موسی دید و موسی را نواخت خسف قارون کرد و قارون را نواخت. مولوی. این نشانه خسف و قذف و صاعقه شد بیان عز نفس ناطقه. مولوی. چون زمین کش دانش آمد وقت خسف در حق قارون که کردش قهر نشف. مولوی. پیش از آن کاین خاکها خسفش کند پیش از آن کان بادها نسفش کند. مولوی (مثنوی ج 1 ص 115)
بسیارشیر گردیدن ماده شتر و در زمستان زود خشک شدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خسفت الناقه، خسیف و پرشیر گردیدن ماده شتر و در سرما زود خشک شدن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). منه: خسف اﷲ الناقه، برکندن چشم کسی. منه: خسف عین فلان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کنده و پاره شدن چشم کسی. (از منتهی الارب) ، تمام شدن روشنایی ماه یا کم گردیدن آن. منه: خسف القمر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). گرفتن ماه. (یادداشت به خط مؤلف) ، تمام شدن روشنائی چشم کسی. منه: خسفت العین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم گردیدن چیزی. منه: خسف الشی ٔ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، از پای درآمدن بر اثر بیماری. منه: خسف فلان، لاغر شدن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پاره شدن چیزی و پاره کردن (لازم و متعدی است) منه: خسف الشی ٔ فخسف. (از منتهی الارب) ، کندن چاه را در زمین سنگناک و جوش زدن آب و قطع نشدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن در زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). منه: خسف المکان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، فروبردن بزمین. غایب کردن در زمین. (از ترجمان علامۀ جرجانی) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) : فخسفنا به وبداره الارض فما کان له مِن ْ فئه (قرآن 81/28) و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اَغْرقنا (قرآن 40/29). لولا ان مَن َّ اﷲ علینا لخسف بنا. (قرآن 82/28). کرده منجم قدر حکم کز اخترت بود فسخ لوای ظالمی خسف بنای کافری. خاقانی. از خسف چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما. خاقانی. چند گویی که دو سال دگر است آیت خسف دفع را رأفت رحمان بخراسان یابم. خاقانی. مگر خسفی که خواهد بودن از باد طلاق ابر خواهد خاک را داد. نظامی. ز خسف این قران ما را چه بیم است که دارا دادگر داور رحیم است. نظامی. نور موسی دید و موسی را نواخت خسف قارون کرد و قارون را نواخت. مولوی. این نشانه خسف و قذف و صاعقه شد بیان عز نفس ناطقه. مولوی. چون زمین کش دانش آمد وقت خسف در حق قارون که کردش قهر نشف. مولوی. پیش از آن کاین خاکها خسفش کند پیش از آن کان بادها نسفش کند. مولوی (مثنوی ج 1 ص 115)
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود