- خسف
- نقصان، کمی
معنی خسف - جستجوی لغت در جدول جو
- خسف ((خَ))
- ناپدید کردن، به زمین فرو شدن
- خسف
- فرورفتن در زمین، فرو رفتن (زمین)، کمی و کاستی گرفتن، خواری، پستی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اندوه سخت، بسیاری حزن
ماه گرفتگی
بارش نرم، درو، زخمینی خشمگیری، کینه وری
ترسو، نام روستایی در خراسان خواف هم آوای خوان نوش ته می شود
چشمه ای که آبش فرو رفته است
بناز زیستن
خفت و سبکی، تکبر
ربودن
آواز، جنبش، خواری
تباه شدن عقل از کلانسالی
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
سفال
پشمباف بد
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
گرفتگی ماه چاه پر آب چاه پر آب
جراحت، ریش
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
دور کردن از کسی
زیانکاری، نقصان مایه
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
تاک (طاق)
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
عقب، پشت سر فرزند صالح، جانشین دروغ، خلاف، برهان غیر مستقیم
ترسیدن، بیمناک شدن
تنگروزی، نزاری، بی خردی سبکمغزی سبک مغزی سبکی، درید گی مشک
خسور، پدرزن، پدرشوهر
خسیس بودن، فرومایگی، پستی
برخلاف وعده عمل کردن، نادرست
خرفت، مقابل جوان، کنایه از پیر
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را