جدول جو
جدول جو

معنی خسرپوره - جستجوی لغت در جدول جو

خسرپوره
(خُ سُ رَ / رِ)
برادرزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپوشه
تصویر سرپوشه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام شهری است بمغرب هندوستان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
پدر شوی. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج). خسر پدرزن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
ز تیمار خوش و پند خسوره
دلم شد آتش آگین چون تنوره.
تاج بها.
در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: که در سلطان آباد اراک Xosura نیز به همین معانی آمده است. به برهان قاطع ذیل کلمه خسوره رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رو رَ)
دخت شیث پیغمبر. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص از ج 1، سری اول طبری چ بریل ص 164 و 352)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شپرۀ کلان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شاد. خوشحال. شادان. شادمان. و رجوع به مسرور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ / شِ)
بمعنی سرپوش که مقنعۀ زنان و سرپوش دیگ و طبق و خوان باشد. (برهان). رجوع به سرپوش شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ لِ)
از تیره لابیه است و قسمت قابل مصرف آن ساق گلدار تازه و مادۀ مؤثرآن اسانس است و مواد استعمال آن ساق گلدار تازه، الکلاوولنه رر... (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(خُ وی یَ)
قریه من قرای ̍ واسطه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ سُ بَرْ رَ / رِ)
برادرزن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
سنبل الطیب. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ پو رَ / رِ)
سنبوسه که درون آن از قند و مغز بادام نیم کوفته بود. (غیاث). و رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ، رَ /رِ)
لقمه. پاره. قطعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ رَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج می باشد. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع شده و محدود است از شمال بدهستان نیلکوه، از خاور بدهستان ساران، از جنوب بدهستان سرشیو بخش مریوان، از جنوب باختری بکشور عراق (بطول 15هزارگز) ، از باختر به بخش حومه شهرستان سقز. آب و هوای آن نسبت بسایر دهستانهای بخش سردتر و آب قراء آن از چشمه های کوهستانی و رودخانه های متعدد است که سرچشمۀ رود خانه جغتوچای را تشکیل می دهند.
ارتفاعات: بلندترین کوه شمال شهرستان سنندج در وسط این دهستان واقع شده و کوه چهل چشمه نامیده میشود و مرتفعترین قلۀ آن 3464 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. یالها و شعب مختلف کوه چهل چشمه در جهات مختلف کشیده شده و خطالرأس آنها خط طبیعی بخشها و شهرستان محسوب می گردند. یکی از یالهای مرتفع این کوه در جهت باختری برأس درۀ شیلر و کوه پشت شهیدان متصل می گردد که خطالرأس آن حد طبیعی بین کشور ایران و عراق و دهستان خورخوره و دهستان سرشیو مریوان می باشد.
رودخانه ها: چهار رودخانه در چهار درۀ بزرگ این دهستان به شرح زیر بطرف شمال جاری است و چنانکه گفته شد تشکیل رود خانه جغتوچای را می دهند که به دریاچۀ ارومیه میریزد: 1- رود خانه شاه قلعه و آن از دره های خاوری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد تا حدودی در جهت شمال و از آن ببعد بطرف باختر جاری میشود و در جنوب آبادی مولان آباد به رود خانه اسحاق آباد متصل شده از این ببعد بنام رود خانه خورخوره نامیده میشود و در جهت شمال جریان می یابد و رودخانه های چنارتو و پارسائیان به آن ملحق شده در شمال دهستان فیض اﷲبیگی به رود خانه چغتو ملحق میشود. 2- رود خانه اسحاق آباد. این رود از درۀ باختری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد، در جهت شمال جریان می یابد و در جنوب آبادی مولان آباد برود خانه شاه قلعه متصل میشود. 3- رود خانه جغتوچای از ارتفاعات جنوب باختری دهستان (شعب چهل چشمه و کوه هزارمرگه و گردنۀ هلاکوخان) سرچشمه می گیرد. و در جهت شمال باختری جاری میشود و در حدود آبادی سوته از این دهستان خارج و وارد بخش سقز میشود. 4- رود خانه چنارتو در شمال که از درۀ باختری کوه حاجی سید سرچشمه می گیرد و بطرف باختر جریان می یابد و در شمال آبادی خورخوره برود خانه خورخوره منتهی می گردد. کلیۀ آبادی های این دهستان در طول دره های مذکور واقع شده است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و محصول دامی از قبیل پوست و پشم گوسفند و حبوباتست. شغل عمده سکنه گله داری و زراعت می باشد. راههای دهستان مالرو و صعب العبور است و تاکنون اتومبیل به این دهستان نبرده اند. این دهستان از 28 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 7هزار نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: بست، مولان آباد، درمویان، ماهیدر، شیخ، قشلاق، مله، خورخوره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
توبره
فرهنگ گویش مازندرانی
به سمت بالا، از بالا
فرهنگ گویش مازندرانی