جدول جو
جدول جو

معنی خسروبک - جستجوی لغت در جدول جو

خسروبک(خُ رَ / رُو بَ)
وی یکی از شعرای متأخر عثمانی است و در زمان محمدعلی پاشا دفترداری مصر کرد و سپس به تنظیم دفترهای سودان پرداخت و بدانجا بود تا آنکه به قاهره عودت کرد و به سال 1249 هجری قمری درگذشت. این بیت از اوست:
اوتورمش بستر ناز اوزره استغنا سریرنده
سرگوینده اولان آه واویلایی بیلمز اول.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروبن
تصویر سروبن
(دخترانه)
درخت سرو، معشوق خوش قد وقامت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خروهک
تصویر خروهک
مرجان، جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروی
تصویر خسروی
مربوط به خسرو، پادشاهی، لایق و درخور پادشاه، شاهانه، کنایه از خوب
فرهنگ فارسی عمید
بیماری التهاب گلو که بیشتر در کودکان شیوع دارد و باعث سرفه و تغییر صدا می شود، لارنژیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبک
تصویر سرسبک
شوریده، آشفته، مغرور، نادان، سبک سر
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سَ)
تصغیر خروس. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، نام جانوریست سرخ رنگ و بیشتر در حمامها بهم میرسد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، گوشت پاره ای را گویند که بر دهن فرج زنان می باشد و آنرا بعربی بظر گویند. خروس. خروسه. گندمک. بظر. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست ختنه گاه مردان را گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ورم با تشنج حلقوم که بیشتر در کودکان عارض میشود و بر اثر آن کودک بگاه سرفه چون خروس صدا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ هََ)
بسّد. مرجان. (برهان قاطع). مرجان نوشته اند همانا رعایت سرخی تاج خروه را کرده اند و آنرا خروهک نیز گویند و خروه بمعنی خروس است چنانکه گذشت، مرجان عربی است. (از انجمن آرای ناصری) : وجنس (من البسد) یسمی خروهک... و هو تشبیه لاصل البسدبقلنسوهالدیک. (از الجماهر بیرونی صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و سی و شش هزارگزی راه عمومی، کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر برنج، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
واحد خرّوب است. رجوع به خروب شود.
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ وِ)
نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را ادس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحۀ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و چنانکه مشهور است پاکر پادشاه اشکانی پس از آنکه بعد از بلاش اول بتخت رسید خاک خسرون را به ابکار فروخت و پول آن را در توسعۀ تیسفون خرج کرد ولی با وجود این فروش تا زمان مارک اورل حقوق شاهان اشکانی نسبت بپادشاه دست نشاندۀ خسرون برقرار بود. رجوع شود به تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 2467 و 2506 و 2509
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
وی از شاعران ماوراءالنهر است و ممدوح او عبدالله خان اوزبک بوده. و این بیت از اوست:
طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است
میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
وی از شاعران قرن نهم هجری قمری عثمانی است و این بیت از اوست:
یانکه آلوب رقیبی ایلدک سیر چمن
یانکه قالو رمی ای سرو سهی سیرایله سن.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
یکی از شاعران قرن نهم هجری قمری است. امیر علیشیرگوید: مردی دعوی دار و بزرگ منش و تندخوی بود و گاهی که شعر خواست خواند پیش از آن در کلام خود چنان ادائی می کردند کس را مجال دخل نمی ماند ضروره تحسین بایست کرد و دیوانش در میان مردم هست. این مطلع از اوست:
زلعل یار دندانی گرفتم
حیاتی یافتم جانی گرفتم.
(مجالس النفایس ص 39).
رجوع به ص 213 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران. (یادداشت به خط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است: قصبه ای است در 21 هزارگزی جنوب باختری قصرشیرین کنار مرز ایران و عراق دارای ابنیۀ مهم دولتی مانند گمرک، بانک، مرزبانی، پست وتلگراف، تلفن و بهداری و چند دکان و قهوه خانه، روشنایی خسروی بوسیله موتور مولد برق که به اداره گمرک تعلق دارد تأمین میشود و آب آشامیدنی آن بوسیله موتور آبکش در هفت هزار و پانصد گزی از رود خانه الوند تهیه می گردد. از نمایندگان باربری ساکنانی در خسروی وجود دارد. سکنه بومی در شمال خاوری این ناحیه منزل دارند و محصول عمده آنجا غلات دیم و لبنیات می باشد. اهالی اکثر کردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو بَ)
نام حصنی است در سواحل شام و مشرف بر عکا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
منسوب بسلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء) :
ندانست مرد جوان زال را
برافراخت آن خسروی یال را.
فردوسی.
بر آن باره خسروی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست.
فردوسی.
خروشان بسر برپراکند خاک
همه جامۀ خسروی کرده چاک.
فردوسی.
سیه جوشن خسروی در برش
درخشان درفش کئی بر سرش.
فردوسی.
در زمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بدان طالع که پشتش را قوی کرد
پناهش بارگاه خسروی کرد.
نظامی.
سرت زیر کلاه خسروی باد
بخسروزادگان پشتت قوی باد.
نظامی.
- خم خسروی، خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خسروی کاخ، قصر سلطنتی:
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستندۀ خسروی کاخ شد.
فردوسی.
- خسروی گاه، تخت خسروی:
چو خسرو ورا دید بنواختش
بران خسروی گاه بنشاندش.
فردوسی.
- دیبۀخسروی، نوعی پارچه بوده است. (یادداشت بخط مؤلف).
، خسروانی. شاهانه. سلطنتی. (از ناظم الاطباء) :
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی.
فرخی.
پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش.
نظامی.
، نوعی از عرق شراب. (ناظم الاطباء) ، خسروانی:
دین من خسرویست همچو میم.
- بادۀ خسروی، می از جنس شراب خسروی:
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا.
اعجمی شاعر (از المعجم فی معاییر اشعار العجم).
- می خسروی، می خسروانی:
می خسروی خواست طایر بجام
نخستین زغسانیان برد نام.
فردوسی.
، نوعی خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی گوارش. رجوع به گوارش خسروی شود، زبان دری. زبان فارسی:
زبانها نه تازی و نه پهلوی
نه چینی نه ترکی و نه خسروی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ای خسرو. ای پادشاه. شها. ملکا. پادشاها: خسروا، خداوندا. (تاریخ بیهقی).
خسروا بنده را چو دل است.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
سروکه. (منتهی الارب). بد روشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری یا ماندگی. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : سروک فلان و تسروک، مشی مشیه ردیه اوبطیه من هزال او اعیاء. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ وِ)
تصحیف کلمه اسرهه است و آن بمعنی خسرو می باشد. (از ایران باستان ج 3 ص 2629)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو بِ)
دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، واقع در ده هزارگزی باختر کمیجان سر راه مالرو عمومی کمیجان به همدان، این ناحیه کوهستانی و سردسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و انگور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. واقع در 91 هزارگزی جنوب خاوری راین و پنج هزارگزی باختر شوسۀ جیرفت به بم. دارای 110 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو مَ لِ)
ابن خسروشاه غزنوی ملقب به سراج الدوله و تاج الدین بعد از پدرش خسروشاه در لاهورپادشاه شد. توضیح آنکه چون غزنین بدست غزها گشوده شد خسروشاه غزنوی به لاهور آمد و در آنجا وفات یافت پسرش خسروملک یا ملک شاه بعد از او بجای پدر در لاهور به امارت نشست. در عهد او غزنویان غزنه را از ترکان غزگرفتند و چون از اینجانب آسوده خاطر گردیدند بفتح بقیه ممالک غزنوی توجه کردند. شهاب الدین محمد بن سام غوری بتدریج پیشاور و لاهور و مولتان بگرفت و در سال 582 هجری قمری خسروملک از او تقاضای صلح کرد لیکن قبل از آنکه موفق بچنین قراری شود یاران شهاب الدین او را بگرفتند و با این واقعه دولت محمودیان بسرآمد خسرو ملک تا سال 598 هجری قمری در غور زندانی بود و در این سال بقتل آمد ابتدای حکومت او سال 555 هجری قمری است
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رَو بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
فرزند خسرو. پسر پادشاه. فرزند شاهزاده:
هیچ خسروبچه را نیست چو محمود جدی
هیچ شهزاده ندارد چو محمد پدری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / سَ رَ / رُو تَ)
شورش و آشوب و غوغا. (برهان) (آنندراج). شورش و آشوب. و همچنین سرموتک. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
خروس کوچک، مرض سیاه سرفه خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خسرو پادشاهی شاهانه، در خور پادشاه لایقشایسته، نوعی از عرق شراب. یا خم خسروی. خم سلطنتی، خمی که در آن مسکوکات قدیم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرونک
تصویر سرونک
سروی کوچک آنتن کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروفر
تصویر خسروفر
با فر و شکوه پادشاه پادشاه فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروسک
تصویر خروسک
((خُ سَ))
خروس کوچک، بیماری ای است که غالباً کودکان بدان مبتلا می شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا به طور مخصوص شبیه به صدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروی
تصویر خسروی
((خُ رَ))
شاهانه، درخور پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بیماری گلو، لوزه ی ورم کرده، خناق
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی انجیر درشت و خوش مزه، انجیر خسروی
فرهنگ گویش مازندرانی