دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب بیرجند. دره، معتدل، آب آن از قنات و محصول آن از باغهای عناب و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب بیرجند. دره، معتدل، آب آن از قنات و محصول آن از باغهای عناب و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از پادشاهان پارتی است و پسر فیروز بن هرمزان است. در شرح حال او می گویند قبل از آنکه پدرش درگذرد او استقلالی بهمرسانید و خود را زمامدار فرض می کرد تا آنکه پدر او را بحبس انداخت و بعد از چندی از حبس بدرآوردش و گفت پسر این بود جزای کسی که قبل از وقت کاری قصد آن کار دارد تو می بایست صبر می کردی تا نوبۀ سلطنت می رسید و آنگاه استقلال می ورزیدی. باری او بعد از پدر بسلطنت رسید و با عقل و کیاست کار کرد او محب عقل بود و در این باره گویند: یکی از روزهای مهرجان او بار داد تا هدایائی را که برای او آورده بودند بپذیرد فرستادۀ مؤبدان موبذ طبقی از طلا که روی آن را با دستمالی از ابریشم بافت اسکندریه پوشیده بودند تقدیم کرد شاه دستمال را برداشته دید بر طبق دو پارچه زغالی است، خاموش و در حیرت شد، که چرا چنین هدیۀ ناقابلی را بر چنین طبق گرانبها جا داده اند بعد او گفت یقین دارم که مقصود دادن درس است کس فرستید تا موبد نزد من آید او درحال حاضر شده و خسرو سوءالی که می خواست بکند کرد. موبد جواب داد: ای شاه بدان که این چند روز را من در نزدیکی جنگلی که می سوخت بسر بردم آتش چنان شدید بود که جنگل را فروگرفته بود و درختان می سوخت. در این وقت دیدم که شاهینی به دراجه ای حمله کرد و او از ترس به آتش پناه برد و شاهین در درون آتش هم او را تعقیب کرد تا هر دو مرغ در آتش سوخته ذغال گردیدند من این دو ذغال را برداشتم و از این قضیه این قاعده اخلاقی را نتیجه گرفتم: وقتی که انسان از دشمنی بیمناک است نباید از شدت ترس به وسائلی دست بزند که باعث فنای او گردد چنانکه دراجه در مقابل شاهین چنین کرد و نیز انسان نباید برای تحصیل مال دنیا آنقدر حریص باشد که هلاک شود چنانکه شاهین از حرص زیاد چنین شد. خسرو را این هدیه و قول نیکو آمد و تمام روز را با موبد گذراند. مدت سلطنت او چهل و هفت سال بود. (از ایران باستان ص 2563 و 2564)
نام یکی از پادشاهان پارتی است و پسر فیروز بن هرمزان است. در شرح حال او می گویند قبل از آنکه پدرش درگذرد او استقلالی بهمرسانید و خود را زمامدار فرض می کرد تا آنکه پدر او را بحبس انداخت و بعد از چندی از حبس بدرآوردش و گفت پسر این بود جزای کسی که قبل از وقت کاری قصد آن کار دارد تو می بایست صبر می کردی تا نوبۀ سلطنت می رسید و آنگاه استقلال می ورزیدی. باری او بعد از پدر بسلطنت رسید و با عقل و کیاست کار کرد او محب عقل بود و در این باره گویند: یکی از روزهای مهرجان او بار داد تا هدایائی را که برای او آورده بودند بپذیرد فرستادۀ مؤبدان موبذ طبقی از طلا که روی آن را با دستمالی از ابریشم بافت اسکندریه پوشیده بودند تقدیم کرد شاه دستمال را برداشته دید بر طبق دو پارچه زغالی است، خاموش و در حیرت شد، که چرا چنین هدیۀ ناقابلی را بر چنین طبق گرانبها جا داده اند بعد او گفت یقین دارم که مقصود دادن درس است کس فرستید تا موبد نزد من آید او درحال حاضر شده و خسرو سوءالی که می خواست بکند کرد. موبد جواب داد: ای شاه بدان که این چند روز را من در نزدیکی جنگلی که می سوخت بسر بردم آتش چنان شدید بود که جنگل را فروگرفته بود و درختان می سوخت. در این وقت دیدم که شاهینی به دراجه ای حمله کرد و او از ترس به آتش پناه برد و شاهین در درون آتش هم او را تعقیب کرد تا هر دو مرغ در آتش سوخته ذغال گردیدند من این دو ذغال را برداشتم و از این قضیه این قاعده اخلاقی را نتیجه گرفتم: وقتی که انسان از دشمنی بیمناک است نباید از شدت ترس به وسائلی دست بزند که باعث فنای او گردد چنانکه دراجه در مقابل شاهین چنین کرد و نیز انسان نباید برای تحصیل مال دنیا آنقدر حریص باشد که هلاک شود چنانکه شاهین از حرص زیاد چنین شد. خسرو را این هدیه و قول نیکو آمد و تمام روز را با موبد گذراند. مدت سلطنت او چهل و هفت سال بود. (از ایران باستان ص 2563 و 2564)
دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی (بوستان)
دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی (بوستان)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در شمال راه شوسۀ زاهدان. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 262 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت. و راه مالرو است. مزار سلطان احمدرضا برادر حضرت رضا علیه السلام در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در شمال راه شوسۀ زاهدان. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 262 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت. و راه مالرو است. مزار سلطان احمدرضا برادر حضرت رضا علیه السلام در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسۀ خراسان. این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل، آب آن از رود خانه جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
ملک. پادشاه. (زمخشری) (از برهان قاطع). کسری. قیصر. (ج، اکاسره، قیاصره). هر پادشاه صاحب شوکت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج، خسروان: اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است. (حدود العالم). و اندر وی (مرو) کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). بلخ شهری بزرگ است... و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب. (حدود العالم). ای خسروی که نزد همه خسروان دهر. دقیقی. ای خسرو مبارک یارا کجا بود جایی که باز باشد پرید ماغ را. دقیقی. کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم. فردوسی. فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید. فردوسی. بدو داد آن نامۀ پهلوان فروخواند آن خسرو خسروان. فردوسی. بسی سال خسرو از این بیشتر چگونه پدید آوریدی هنر. فردوسی. ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان همی زنند شب و روز ماه بر کوهان. عنصری. براند خسرومشرق بسوی بیلارام بدان حصاری کز برج او خجل سهلان. عنصری. از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ. عنصری. این مملکت خسرو تأیید سمائیست باطل نشود هرگز تأیید سمائی. منوچهری. گوای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار. منوچهری. خسرو ایران میر عرب و شاه عجم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش بکرد با او چندانکه درخورش کردار. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). خسرو از بهر عدل باید و داد ورنه هر کس ز پشت آدم زاد. سنائی. بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی ساری و ساریان. دیباجی. میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا. قصارامی (از لغت فرس ص 14). خسرو غازی آهنگ بخارا دارد. بهرامی. آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه). رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236). خرسند شو بملکت خرسندی از وجود خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان. خاقانی. خسرو خرسندی من در ربود تاج کیانی ز سر کیقباد. خاقانی
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 میلادی تا 128 یا 130 میلادی بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانۀ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت. در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد. صفات خسرو: پیرنیا درباره او چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخلۀ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها ’یک گردش نظامی’ می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصرۀ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ. سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخلۀ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس. از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت. بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دورۀ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469- 2489 شود پسر سیاوش و نوۀ کیکاوس یکی از شاهان کیان است. مادرش بنا برقول فردوسی دختر افراسیاب بنام سودابه بود او را کیخسرو نیز می گویند. رجوع به کیخسرو شود: بیامد بنزدیک خسرو رسید بدان فر و اورنگ او را بدید. فردوسی ملا، از جملۀ ظرفای بخارا است. و مردی لوند و عاشق پیشه و بی قید است. از اوست این مطلع: شکست بر سر من محتسب سبوی مرا دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا. (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. ’تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی’. رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال: اسرق من اکتل. اسرق من برجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب. اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه. اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه: و لقد رأیت معاشرا جمعوا لهم مالاً وولدا و هم زباب حایر لاتسمع الاّذان رعدا. ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی. اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اء تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول: رب ّ عجوز من نمیر شهبره علمتها الانقاض بعد القرقره. الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی). اسرق من عقعق
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال: اسرق من اَکتل. اسرق من بُرجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب. اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه. اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه: و لقد رأیت معاشرا جمعوا لهم مالاً وولدا و هم زباب حایر لاتسمع الاَّذان رعدا. ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی. اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اءَ تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول: رُب ّ عجوز من نُمیر شهبره علمتها الانقاض بعد القرقره. الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی). اسرق من عقعق
نعت فاعلی از خرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شکافنده: نخواست خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 166 نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه و 203 نسخۀ چاپی). چشم او ینظر بنوراﷲ شده پرده های جهل را خارق بده. مولوی (مثنوی). ، اطلاق به تیری میشود که گذران از هدف است. (دکری ج 1 ص 604) ، تهانوی آرد: در عرف علماء از معنی لغوی آن استفادت شده و بعملی که بسبب ظهورش خرق عادت میشود اطلاق میگردد، و آن بنابرقول صحیح به اعتبار ظهورش بشش قسم منقسم می شود چه امر خارق یا از مسلمان سرمی زند یا از کافر. اگر از مسلمان بروز کرد هر گاه ابرازکننده آن به کمال عرفان نرسیده باشد عمل او معونت است و چنانکه رسیده باشد در این صورت صاحب امر خارق یا دعوی پیغمبری دارد عمل او معجزه است و یا دعوی پیغمبری ندارد در این صورت اگر این امر خارق قبل از دعوی باشد عمل او را ارهاض نامند یا آنکه اصلاً امر خارق شخص مقرون به دعوی نیست، عمل چنین کس کرامت است. اما اگر امر خارق از کافر سرزند عمل او یا موافق با دعوی او میباشد آن را استدراج گویند یا مخالف با دعوی اوست عمل او را اهانت نامند. برخی دیگر امر خارق را بر چهار قسمت منقسم نموده اندو ارهاض را طبق تقسیم خود داخل در کرامت ساخته و گفته اند که مرتبۀ پیغمبران از مرتبۀ اولیاء پست تر نباشد و باز طبق تقسیم خود استدراج را نیز داخل در اهانت ساخته و گفته اند که معنی استدراج آن است که شیطان آدمی را چندان به فساد و تباهی نزدیک می سازد تا او را وادار به ارتکاب هر نوع فسادی نماید. خواه آن فساد موافق غرض آدمی باشد و خواه نباشد و عاقبت چنین جزخذلان و پشیمانی چیزی نیست. از این رو امر خارق به اهانت باز می گردد. سحر را خارق نتوان گفت زیرا معنی ظهور خارق آن است که آدمی کاری کند که ظهور آن عمل ازمانند چنین آدمی معهود نباشد، و در سحر مسأله چنین نیست زیرا هر کس که مباشر اسباب مختصۀ سحر شود میتواند عمل ساحر را مطابق جریان عادت مرتب کرده انجام دهد چنانکه شفاء بیماران را بوسیلۀ ادعیه خارق گویند، اما شفاء آنان را بوسیلۀ داروهای پزشکی خارق نمی گویند. همین است حال طلسم و شعبده و بعضی میگویند گهگاه می توان خارق را بر سحر اطلاق نمود زیرا بسیار اتفاق می افتد که در عمل سحر شخص بشرائطی نیازمند میشود که برای بشر عادی انجام و تهیۀ آن شرایط مقدور نیست چون وقت و مکان و جز آن. باید توجه داشت که در خارق نبودن افعال شرط نیست که جمیع شرایط آنها مقدور باشند بلکه بعد از مباشرت اسباب آن امر غیر خارق دیگر اهمیتی ندارد که اسباب آن امر مقدور باشد یا نباشد چه در صورت چنین نبودن لازم می آید که مثلاً حرکت بطش از خوارق باشد زیرا آن حرکت توقف بر صحت و سلامت اعصاب وعضلات دارد که آن از قدرت بشر خارج است. برخی گفته اند اطلاق خارق بر سحر بر سبیل مجاز است. امام فخررازی در تفسیر کبیر در سورۀ کهف گفته است: وقتی امر خارقی بر دست کسی ظاهر شد یا آن کس را دعوی هم هست یا نیست. اگر امر خارق مقرون بدعوی باشد آن دعوی خارج از این چهار نباشد که دعوی خدائی یا دعوی پیغمبری یا دعوی ولایت و یا دعوی سحر و فرمان بری شیاطین است. اما دعوی خدائی: خارقی که از دعوی کننده خدائی بروز کند مسمی به ابتلاء میباشد چنانچه در شمائل محمدیه مذکور است. اصحاب ظهور خوارق را از دست چنین کس جایز دانسته اند بدون معارضه و اشکال، چنانچه از فرعون و دجال، ظهور خوارق بر دست آنها نقل شده است. سبب جواز آنهم این است که شکل و آفرینش این نوع اشخاص دلالت بر کذب دعوی آنها کند. و ظهور خارق از دست این قبیل مردم منجر به از راه راست منحرف ساختن دیگران نشود. اما دعوی پیمبری و آن بر دو گونه است: چه در این مورد مدعی یا در ادعای خود راستگو است یا کاذب. پس اگر در دعوی خود صادق بوده باشد ظهور خوارق بر دست او بالاتفاق واجب است و هر کس که بصحت دعوی پیمبری پیمبران اقرار دارد بدین امر نیز مقر خواهد بود، ولی اگر بالعکس در دعوی خود کاذب بود ظهور خوارق بر دست او جائز نخواهدبود. و بتقدیر اینکه خارقی هم بر دست او ظاهر شود، معارضه با او واجب باشد. اما دعوی ولایت کسانی که قائل به کرامات اولیاء میباشند اختلاف دارند در اینکه آیا دعوی کرامت جایز است و آیا این کرامت بوفق دعوی صاحبش حاصل میشود یا نه. و اما ادعاء سحر و فرمانبرداری از شیاطین، اصحاب ظهور خوارق را بر دست این نوع اشخاص جائز می دانند. اما معتزله جایز نمی دانند. بالاخره ظهور خوارق بر دست کسانی که آنان را هیچگونه دعوی نمیباشد، چنین کسان بر دو گونه اند، یا آنکه مردمان صالح و خدای تعالی از آنها خشنود است یا بر خلاف ذواتی پلید و گنهکار هستند. اگر از قسم اول باشند کسانی که بکرامات اولیاء قائلند، قولشان درباره آنان صادق می آید و اصحاب نیز بالاتفاق ظهور خوارق را بر دست آنها جایز می دانند جز ابوالحسن بصری علماء دیگر معتزله دراین عقیده با ما مخالف میباشند. محمود خوارزمی رفیق ابوالحسن نیز با او موافقت کرده است اگر از قسم دوم یعنی کسانی باشند که مردود بارگاه الهی هستند، ظهورخوارق بر دست آنان نیز جائز باشد. ظهور این خوارق را استدراج نامند. باید دانست که هرکس از خدای تعالی چیزی طلبید و خدای تعالی نیز مقصود او را بدو عطا فرمود، این دلیل آن نباشد که چنین کسی نزد خدای تعالی وجیه است، خواه آن عطیۀ الهی بر وفق عادت یا بر خلاف عادت باشد بلکه گاهی این امر نسبت به بنده ای بزرگ داشت جانب اوست و گاه صرف استدراج است، و معنی استدراج آن است که خدای حاجت بندۀ بی ایمان را برآورد تا گمراهی و ضلالت او بیشتر و در جهل و عناد زیادتر بماند و هر روز از بارگاه الهی دورتر شود و این برای آن است که در علوم عقلیه مقرر است که تکرار افعال سبب حصول ملکۀ راسخه از آن افعال شود. پس چون دل بنده بدنیا میل کرد و روی آورد و در این حال آنچه نفس او بدان مایل بود از حق طلبید و حق نیز مشتهیات او را چنانکه طلبیده است فراهم آورد در این حال بنده مطلوب خود را دریافته و حصول لذتش افزون گردیده و خواهش او روزافزون میشود، و این پیش آمد موجب سعی او در پیروی از نفس می گردد و هر ساعت حس فرمانبرداری نفس اماره در وجود او نیرومندتر میشود و هر لحظه این حالات در او بپایه های بالاتر ترقی می کند تا بحد کمال رسد و نهایت دوری از ساحت عرش الهی او را حاصل شود و صاحب استدراج بدین حالات انس یابد و گمان برد که او را در بارگاه الهی منزلتی است که بچنین کرامتی نائل آمده و خود راسزاوار و مستحق آن شناسد. اندک اندک غیر خود را خوار و کوچک شمارد و اعمال آنان را هر چند هم مرضیاً عنداﷲ باشد منکر گردد و از مکر الهی غافل شود. اما اگراین اقبال که از جانب حق بسوی بندۀ اسیر نفس اماره روی آورد بجانب صاحب کرامت واقعی روی آورد در حال آن را استدراج یابد و هیچگاه به آن انس نگیرد، بلکه در هر آن و هر لحظه بیم صاحب کرامت حقیقی از حق تعالی زیاده شود و فرار او از قهر خدا بیشتر گردد هر چند هم بر حسب واقع حق عز اسمه از روی استحقاق بندۀ فرمانبردار و صالح خود را بدین کرامات مخصوص داشته است، و از این رو باشد که محققان گفته اند: بیشتر بریدگی راه بسوی خدا در مقام کرامات باشد. لاجرم محققان و بندگان خاص الهی از کرامات بیمناک باشند همانطور که ازبدترین بلیات بر حذرند و این است فرق بین کرامت و استدراج. بدانکه استدراج را در کلام مجید نامهای بسیاراست: 1- استدراج چون آیۀ سنستدرجهم من حیث لایعلمون. (قرآن 182/7 و 44/68). 2- مکر، چو: مکروا و مکراﷲ. (قرآن 54/3) 3- کید، چون: ان کیدی متین. (قرآن 183/7 و 45/68). 4- خدعه، چون:یخادعون اﷲ و هو خادعهم. (قرآن 142/4). 5- املاء، چون: انما نملی لهم لیزدادوا اثماً. (قرآن 178/3). 6- اهلاک، چون: اذا اردناان نهلک... (قرآن 16/17). (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 از صص 444- 446)
نعت فاعلی از خَرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شکافنده: نخواست خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 166 نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه و 203 نسخۀ چاپی). چشم او ینظر بنوراﷲ شده پرده های جهل را خارق بُده. مولوی (مثنوی). ، اطلاق به تیری میشود که گذران از هدف است. (دکری ج 1 ص 604) ، تهانوی آرد: در عرف علماء از معنی لغوی آن استفادت شده و بعملی که بسبب ظهورش خرق عادت میشود اطلاق میگردد، و آن بنابرقول صحیح به اعتبار ظهورش بشش قسم منقسم می شود چه امر خارق یا از مسلمان سرمی زند یا از کافر. اگر از مسلمان بروز کرد هر گاه ابرازکننده آن به کمال عرفان نرسیده باشد عمل او معونت است و چنانکه رسیده باشد در این صورت صاحب امر خارق یا دعوی پیغمبری دارد عمل او معجزه است و یا دعوی پیغمبری ندارد در این صورت اگر این امر خارق قبل از دعوی باشد عمل او را ارهاض نامند یا آنکه اصلاً امر خارق شخص مقرون به دعوی نیست، عمل چنین کس کرامت است. اما اگر امر خارق از کافر سرزند عمل او یا موافق با دعوی او میباشد آن را استدراج گویند یا مخالف با دعوی اوست عمل او را اهانت نامند. برخی دیگر امر خارق را بر چهار قسمت منقسم نموده اندو ارهاض را طبق تقسیم خود داخل در کرامت ساخته و گفته اند که مرتبۀ پیغمبران از مرتبۀ اولیاء پست تر نباشد و باز طبق تقسیم خود استدراج را نیز داخل در اهانت ساخته و گفته اند که معنی استدراج آن است که شیطان آدمی را چندان به فساد و تباهی نزدیک می سازد تا او را وادار به ارتکاب هر نوع فسادی نماید. خواه آن فساد موافق غرض آدمی باشد و خواه نباشد و عاقبت چنین جزخذلان و پشیمانی چیزی نیست. از این رو امر خارق به اهانت باز می گردد. سحر را خارق نتوان گفت زیرا معنی ظهور خارق آن است که آدمی کاری کند که ظهور آن عمل ازمانند چنین آدمی معهود نباشد، و در سحر مسأله چنین نیست زیرا هر کس که مباشر اسباب مختصۀ سحر شود میتواند عمل ساحر را مطابق جریان عادت مرتب کرده انجام دهد چنانکه شفاء بیماران را بوسیلۀ ادعیه خارق گویند، اما شفاء آنان را بوسیلۀ داروهای پزشکی خارق نمی گویند. همین است حال طلسم و شعبده و بعضی میگویند گهگاه می توان خارق را بر سحر اطلاق نمود زیرا بسیار اتفاق می افتد که در عمل سحر شخص بشرائطی نیازمند میشود که برای بشر عادی انجام و تهیۀ آن شرایط مقدور نیست چون وقت و مکان و جز آن. باید توجه داشت که در خارق نبودن افعال شرط نیست که جمیع شرایط آنها مقدور باشند بلکه بعد از مباشرت اسباب آن امر غیر خارق دیگر اهمیتی ندارد که اسباب آن امر مقدور باشد یا نباشد چه در صورت چنین نبودن لازم می آید که مثلاً حرکت بطش از خوارق باشد زیرا آن حرکت توقف بر صحت و سلامت اعصاب وعضلات دارد که آن از قدرت بشر خارج است. برخی گفته اند اطلاق خارق بر سحر بر سبیل مجاز است. امام فخررازی در تفسیر کبیر در سورۀ کهف گفته است: وقتی امر خارقی بر دست کسی ظاهر شد یا آن کس را دعوی هم هست یا نیست. اگر امر خارق مقرون بدعوی باشد آن دعوی خارج از این چهار نباشد که دعوی خدائی یا دعوی پیغمبری یا دعوی ولایت و یا دعوی سحر و فرمان بری شیاطین است. اما دعوی خدائی: خارقی که از دعوی کننده خدائی بروز کند مسمی به ابتلاء میباشد چنانچه در شمائل محمدیه مذکور است. اصحاب ظهور خوارق را از دست چنین کس جایز دانسته اند بدون معارضه و اشکال، چنانچه از فرعون و دجال، ظهور خوارق بر دست آنها نقل شده است. سبب جواز آنهم این است که شکل و آفرینش این نوع اشخاص دلالت بر کذب دعوی آنها کند. و ظهور خارق از دست این قبیل مردم منجر به از راه راست منحرف ساختن دیگران نشود. اما دعوی پیمبری و آن بر دو گونه است: چه در این مورد مدعی یا در ادعای خود راستگو است یا کاذب. پس اگر در دعوی خود صادق بوده باشد ظهور خوارق بر دست او بالاتفاق واجب است و هر کس که بصحت دعوی پیمبری پیمبران اقرار دارد بدین امر نیز مقر خواهد بود، ولی اگر بالعکس در دعوی خود کاذب بود ظهور خوارق بر دست او جائز نخواهدبود. و بتقدیر اینکه خارقی هم بر دست او ظاهر شود، معارضه با او واجب باشد. اما دعوی ولایت کسانی که قائل به کرامات اولیاء میباشند اختلاف دارند در اینکه آیا دعوی کرامت جایز است و آیا این کرامت بوفق دعوی صاحبش حاصل میشود یا نه. و اما ادعاء سحر و فرمانبرداری از شیاطین، اصحاب ظهور خوارق را بر دست این نوع اشخاص جائز می دانند. اما معتزله جایز نمی دانند. بالاخره ظهور خوارق بر دست کسانی که آنان را هیچگونه دعوی نمیباشد، چنین کسان بر دو گونه اند، یا آنکه مردمان صالح و خدای تعالی از آنها خشنود است یا بر خلاف ذواتی پلید و گنهکار هستند. اگر از قسم اول باشند کسانی که بکرامات اولیاء قائلند، قولشان درباره آنان صادق می آید و اصحاب نیز بالاتفاق ظهور خوارق را بر دست آنها جایز می دانند جز ابوالحسن بصری علماء دیگر معتزله دراین عقیده با ما مخالف میباشند. محمود خوارزمی رفیق ابوالحسن نیز با او موافقت کرده است اگر از قسم دوم یعنی کسانی باشند که مردود بارگاه الهی هستند، ظهورخوارق بر دست آنان نیز جائز باشد. ظهور این خوارق را استدراج نامند. باید دانست که هرکس از خدای تعالی چیزی طلبید و خدای تعالی نیز مقصود او را بدو عطا فرمود، این دلیل آن نباشد که چنین کسی نزد خدای تعالی وجیه است، خواه آن عطیۀ الهی بر وفق عادت یا بر خلاف عادت باشد بلکه گاهی این امر نسبت به بنده ای بزرگ داشت جانب اوست و گاه صرف استدراج است، و معنی استدراج آن است که خدای حاجت بندۀ بی ایمان را برآورد تا گمراهی و ضلالت او بیشتر و در جهل و عناد زیادتر بماند و هر روز از بارگاه الهی دورتر شود و این برای آن است که در علوم عقلیه مقرر است که تکرار افعال سبب حصول ملکۀ راسخه از آن افعال شود. پس چون دل بنده بدنیا میل کرد و روی آورد و در این حال آنچه نفس او بدان مایل بود از حق طلبید و حق نیز مشتهیات او را چنانکه طلبیده است فراهم آورد در این حال بنده مطلوب خود را دریافته و حصول لذتش افزون گردیده و خواهش او روزافزون میشود، و این پیش آمد موجب سعی او در پیروی از نفس می گردد و هر ساعت حس فرمانبرداری نفس اماره در وجود او نیرومندتر میشود و هر لحظه این حالات در او بپایه های بالاتر ترقی می کند تا بحد کمال رسد و نهایت دوری از ساحت عرش الهی او را حاصل شود و صاحب استدراج بدین حالات اُنس یابد و گمان برد که او را در بارگاه الهی منزلتی است که بچنین کرامتی نائل آمده و خود راسزاوار و مستحق آن شناسد. اندک اندک غیر خود را خوار و کوچک شمارد و اعمال آنان را هر چند هم مرضیاً عنداﷲ باشد منکر گردد و از مکر الهی غافل شود. اما اگراین اقبال که از جانب حق بسوی بندۀ اسیر نفس اماره روی آورد بجانب صاحب کرامت واقعی روی آورد در حال آن را استدراج یابد و هیچگاه به آن انس نگیرد، بلکه در هر آن و هر لحظه بیم صاحب کرامت حقیقی از حق تعالی زیاده شود و فرار او از قهر خدا بیشتر گردد هر چند هم بر حسب واقع حق عز اسمه از روی استحقاق بندۀ فرمانبردار و صالح خود را بدین کرامات مخصوص داشته است، و از این رو باشد که محققان گفته اند: بیشتر بریدگی راه بسوی خدا در مقام کرامات باشد. لاجرم محققان و بندگان خاص الهی از کرامات بیمناک باشند همانطور که ازبدترین بلیات بر حذرند و این است فرق بین کرامت و استدراج. بدانکه استدراج را در کلام مجید نامهای بسیاراست: 1- استدراج چون آیۀ سنستدرجهم من حیث لایعلمون. (قرآن 182/7 و 44/68). 2- مکر، چو: مکروا و مکراﷲ. (قرآن 54/3) 3- کید، چون: ان کیدی متین. (قرآن 183/7 و 45/68). 4- خدعه، چون:یخادعون اﷲ و هو خادعهم. (قرآن 142/4). 5- املاء، چون: انما نملی لهم لیزدادوا اثماً. (قرآن 178/3). 6- اهلاک، چون: اذا اردناان نهلک... (قرآن 16/17). (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 از صص 444- 446)
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده