جدول جو
جدول جو

معنی خسرخواجه - جستجوی لغت در جدول جو

خسرخواجه
(خُ سُ خوا / خا جَ / جِ)
پدرشوهر. (از شرفنامۀ منیری) ، پدرزن. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
ویژگی آنکه خیر و خوبی دیگران را می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رُو خوا/ خا جَ / جِ)
پدر زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ یْ خوا / خا جَ / جِ)
دهی است از بخش اترک شهرستان گنبد قابوس. واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری داشلی برون کناررود خانه اترک مقابل مرز ایران و شوروی است بدانجا پاسگاه مرزبانی می باشد در موقع اسکان ایلات چند خانوار در این آبادی مسکن کردند ولی پس از وقایع شهریور 1320 متفرق گشتند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ خوا / خا جَ)
دهی است جزء دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران. در 61000 گزی باختر کرج، در 22000گزی جنوب راه شوسۀ کرج به قزوین. جلگه. معتدل. سکنۀآن 515 تن. آب آن از قنات و بهار از رود کران. محصول آنجا غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، باغات انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه مالرو دارد. از طریق احمدآباد ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کلمه ای است فحش گونه که بمزاح یا تحقیر درباره کسی اطلاق کنند:
مالکی مذهبان خرخواره
کرده اند آزمون بسیخ کباب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ نَ / نِ)
منسوب به خسرو و کنایت از شاهانه. (ناظم الاطباء). شاهانه. (آنندراج) :
دو شه را درزفاف خسروانه
فراوان شرطها شد در میانه.
نظامی.
خانه دیو دیوخانه بود
گر خود ایوان خسروانه بود.
نظامی.
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ / دِ)
نیکوخواه. (از آنندراج) طالب و رغبت خوبی و نیکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسروانه
تصویر خسروانه
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
طالب خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
((خِ یا خَ. خا))
آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش
فرهنگ فارسی معین
صفت پادشاهانه، خسروی، شاهانه، ملوکانه، خدیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاک طینت، خوش فطرت، خیر، خیراندیش، مشفق، مصلح، ناصح، نیک اندیش، مشفق، نیک خواه
متضاد: بدخواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد