دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نوعی از میمونهای آمریکای جنوبی است که در کلمبیا و گویان و برزیل و پاراگوئه پراکنده است، موی سر این حیوان زبر و کوتاه است و بر روی پیشانی آن بصورت شبکلاه سیاهی درمی آید
نوعی از میمونهای آمریکای جنوبی است که در کلمبیا و گویان و برزیل و پاراگوئه پراکنده است، موی سر این حیوان زبر و کوتاه است و بر روی پیشانی آن بصورت شبکلاه سیاهی درمی آید
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 ه. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 ه. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 هَ. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 هَ. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
قسمی پارچه بوده است: از ابریسک و کمخای خطائی. نظامی قاری. ، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
قسمی پارچه بوده است: از ابریسک و کمخای خطائی. نظامی قاری. ، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ به تکاب. کوهستانی و معتدل و سالم. آب از چشمه و محصول آن غلات و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصله شش هزارگزی به نام خزائی بالا و پائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ به تکاب. کوهستانی و معتدل و سالم. آب از چشمه و محصول آن غلات و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصله شش هزارگزی به نام خزائی بالا و پائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاوباز شهرستان بیجار. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری پیرتاج و کنار راه مالرو شاهگدار به گاوباز. این ناحیه در منطقۀ تپه ماهوری واقع، و آب و هوای آن سردسیری و دارای 230 تن سکنه می باشد. اهالی بزبان ترکی تکلم می کنند و آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و از صنایع دستی، زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گاوباز شهرستان بیجار. واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری پیرتاج و کنار راه مالرو شاهگدار به گاوباز. این ناحیه در منطقۀ تپه ماهوری واقع، و آب و هوای آن سردسیری و دارای 230 تن سکنه می باشد. اهالی بزبان ترکی تکلم می کنند و آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و از صنایع دستی، زنان قالیچه و گلیم و جاجیم می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه شاید نیش نهنگ دارد دل را همی خساید ندهم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 3 ص 993)
به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه شاید نیش نهنگ دارد دل را همی خساید ندهم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 3 ص 993)