جدول جو
جدول جو

معنی خسائس - جستجوی لغت در جدول جو

خسائس
(خَ ءِ)
ناکسی ها و زبونیها، چیزهای زبون. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- خسائس امور، مقابل معالی امور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خسائس
ناکسی ها، زبونیها
تصویری از خسائس
تصویر خسائس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسایس
تصویر خسایس
چیزهای زبون و پست
فرهنگ فارسی عمید
(خَسْ سا)
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خسیل به معنی فرومایه. رجوع به خسیل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
ج خسیسه. (ناظم الاطباء). خسائس. رجوع به خسائس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
دسایس. جمع واژۀ دسیسه. (از اقرب الموارد). رجوع به دسیسه و دسایس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نسیسه. رجوع به نسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خسیس، خسیسه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، متداول شایع. منه: هذه الامور خساس بینهم، یعنی این کارها متداول است بین ایشان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
سیاست دان. سیاست مدار. مرد سیاست. سیاست کننده. (غیاث). راه برندۀ مردمان. ج، سائسین: پادشاهی عادل و والئی سایس. (سندبادنامه ص 46) ، ادب آموزنده. (شرح قاموس) ، متولی امر. مدیر. (اقرب الموارد) : لابد سائسی باید و قاهری لازم آید، آن سائس و قاهر را ملک خوانند. (چهارمقاله چ معین ص 18).
سر خسروان افسر آل سلجوق
که سائس تر از آل ساسان نماید.
خاقانی.
شاهی است سائس دین، نوری است سایۀ حق
تأیید حق تعالی، کرده ندا تعالش.
خاقانی.
اول سلجوقیان سنجر ثانی که هست
سائس خیر العباد سایۀ رب النسم.
خاقانی (دیوان ص 266).
نصر برادرت ملک مشرق و سائس جمهور خلق را. (ترجمه تاریخ یمینی ص 446) ، فرمانده. قائد. آمر. مرد امر و نهی:
صبرکن بر سفاهت جاهل
تا شوی سائس ولایت دل.
سنائی.
سایۀ چتر سیاهت نبود جز خورشید
سائس لشکر جاهت نسزد جز بهرام.
بدر چاچی (از آنندراج).
، بخشی یا کوتوال را گویند. (بهار عجم) (آنندراج) ، نگهبان. (غیاث) (مؤید) ، نگهبان اسپان. (غیاث) (مؤید). ستوربان، ستوروان، ستوردار. تیماردار. رائض دواب. ج، سوّاس، ساسه، دندان کرم خورده. بن دندان کرم خورده. سیاهی است در دندان و دندانی است که خورده شده است. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسائس
تصویر دسائس
جمع دسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسائل
تصویر خسائل
جمع خسیل، فرومایگان ناکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسایس
تصویر خسایس
جمع خسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائس
تصویر سائس
سیاست دان، سیاستمدار
فرهنگ لغت هوشیار
دیان، دیپلمات، سیاس، سیاستمدار
متضاد: بی سیاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد