جدول جو
جدول جو

معنی خزهدائن - جستجوی لغت در جدول جو

خزهدائن
سر دادن، لغزاندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزائن
تصویر خزائن
خزانه ها، جمع واژۀ خزینه، خزینه ها، جمع واژۀ خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهدان
تصویر زهدان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
بچه دان و قرارگاه نطفه باشد و به عربی رحم گویند. (برهان). رحم که قرارگاه نطفه باشد. (غیاث) (آنندراج). بچه دان. (آنندراج). بچه دان که عبارت از رحم باشد. (فرهنگ رشیدی). رحم. (ترجمان القرآن). زاقدان. (شرفنامۀ منیری). جایی در شکم مادر که بچه در آن قرار دارد. بچه دان. رحم. (فرهنگ فارسی معین). بچه دان و اتون و رحم و قرارگاه نطفه. (ناظم الاطباء). عضو عضلانی مجوفی که در داخل لگن خاصره قرار دارد و جنین در آن تکامل پیدا می کند. زهدان انسان گلابی شکل و بطول 7 و 8 سانتیمتر است. سر باریک این عضو در پایین به مهبل متصل است و قسمت بالای آن بوسیلۀ دو لوله که راه عبور تخمهاست به تخمدان مربوط می گردد. رحم در طی حاملگی با ازدیاد فشار داخلی بزرگ میشود و حجم آن بحدی می رسد که بتواند جنین، جفت، و کیسۀ جنین را در خود جای بدهد. پس از وضع حمل در طی چند روز رفته رفته به حجم عادی خود بازمی گردد. (از دائره المعارف فارسی) :
وین عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش
مادر یحیی است گویی تازه زهدان آمده.
خاقانی.
عجوز جهان مادر یحیی آسا
ازو حامل تازه زهدان نماید.
خاقانی.
مادر نحل که افگانه کند هرسحرش
چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم.
خاقانی.
- افتادن زهدان، سقوط رحم. (ناظم الاطباء).
- زهدانک، رحم خرد. بچه دان کوچک:
رخسارکتان گونۀ دینار گرفته
زهدانکتان بچۀ بسیار گرفته.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَءِ)
جمع واژۀ خزانه. (دهار) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ خزینه. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به خزینه و خزانه شود: قل لااقول لکم عندی خزائن اﷲ و لااعلم الغیب (قرآن 50/6) ام عندهم خزائن رحمه ربک العزیز الوهاب. (قرآن 9/38). خزائن و دفائن خویش درهم بست. (ترجمه تاریخ یمینی). روز دیگر خلوت کرد و گفتند مثالها داد در باب خزائن که حرکت نزدیک بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
سؤال نیست مگر بر خزائن کرمش
سؤال نیز چه حاجت که عالم است به حال.
سعدی.
ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجا آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزائن بدو کردند. (گلستان سعدی). اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب را به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزائن و عمر و ملک بیش از این بود و چنین فتحی میسر نشد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزائن
تصویر خزائن
جمع خزانه و خزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدان
تصویر زهدان
بچه دان، رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدان
تصویر زهدان
((زِ))
بچه دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهدان
تصویر زهدان
رحم
فرهنگ واژه فارسی سره
بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، رحم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پریدن، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریدن، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آبیاری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن، گستردن، افشاندن دانه در باد جهت جداسازی خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتاندن، قل دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفی کردن، پناه دادن، منزل دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جز هدائن
فرهنگ گویش مازندرانی
کش دادن، دنباله دار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن، خراب کردن، سبک سری
فرهنگ گویش مازندرانی
فرصت یافتن، روی آوردن شانس و بخت
فرهنگ گویش مازندرانی
دادن، ادا کردن، افزودن، افزون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی