جدول جو
جدول جو

معنی خزفی - جستجوی لغت در جدول جو

خزفی
(خَ زَ)
کوزه گر. (از ناظم الاطباء) ، سفالگر. (از ناظم الاطباء) ، کوزه فروش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خزفی
(خَ)
در اصطلاح پزشکان نوع چهارم از انواع چهارگانه جرب چشم است. (از بحر الجواهر) ، سفالین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ فا)
سرعت رفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام میوه ای است:
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزج که بطنی است از عامر. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ با)
خرفی، دانۀ خلر معرب خزبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ با)
منزلی بوده مر بنی سلمه را بین مسجد ذوقبلتین تا مذاد اغیرها النبی صلی الله علیه و آله و سلم و سماها صالحا تفاؤلا بالخزب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای است از رود جراحی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ فا)
لقب حذیفه جد جریر شاعر است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
دستارها از ابریشم غاژ کرده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
متوالی. پی درپی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پشتی. عقبی. چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسانیدن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یحیی بن عبدالله بن محمد بن احمد بن محمد لخمی عزفی، مکنی به ابوعمر. از امیران سبته بود و به سال 677 ه. ق. متولد شد و در سال 710 با او بیعت شد و بسال 719 درگذشت. عزفی مردی فقیه و فاضل و شجاع بود و خطی خوش داشت. (از الاعلام زرکلی از ازهارالریاض و الدرر الکامنه)
لغت نامه دهخدا
(مَ فی ی)
مرد ترسانیده شده. (منتهی الارب مادۀ ’زف ی’) (اقرب الموارد). ترسانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
در قفقاز باد سرد که از شمال وزد. مقابل گیله باد که باد جنوب است و از جنوب وزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام والدین خزر الطبرانی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
منسوب به خزران که نام ملکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به دربند خزران. (از انساب سمعانی) :
بخاری و خزری وگیلی و کرد
بنان پاره هر چار هستند خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَرِ)
خرافت. کودنی. (ناظم الاطباء). سفه
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
سرعت.
لغت نامه دهخدا
پنهان و پوشیده، (منتهی الارب)، ج، خوافی، (منتهی الارب)،
پری، (منتهی الارب)، ج، خوافی
لغت نامه دهخدا
اهل خاف، کسی که بشهرستان خاف منسوب باشد
لغت نامه دهخدا
یکی از شعرای متأخر ایران است که منظومه ای بنام چهاردرویش دارد، (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2012)
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
معرب خرپا و آن دانۀ خلر است. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء). جلّبان. خلر
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فی ی)
منسوب به خریف، میوۀ تازۀ پائیزمیوۀ پائیزی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از شاگردان جابر بن حیان و کوچۀ خرفی در مدینه بدو منسوب است. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ یا)
مؤنث خزیان و آن زن شرمنده و شرمگین است. (از ناظم الاطباء). خزیا
لغت نامه دهخدا
(خَ ما)
شترانی که خزامه در بینی آنها کرده باشند. (منتهی الارب). یقال: ابل خزمی. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزری
تصویر خزری
خزرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفی
تصویر خرفی
کم عقلی از پیری خرف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازفی
تصویر ازفی
شتاب و شادی
فرهنگ لغت هوشیار
باد توفان زای دریای خزر
فرهنگ گویش مازندرانی