جدول جو
جدول جو

معنی خزرگشا - جستجوی لغت در جدول جو

خزرگشا
(پَ)
گشایندۀ خزر. فاتح خزر:
شاه خزرگشای را هند و خزر شرف دهد
بر پسر سبکتکین هندگشای راستین.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرشا
تصویر خرشا
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارگشا
تصویر کارگشا
کسی که به دیگری کمک می کند و کار او را راه می اندازد، آنکه مشکل کسی را برطرف می سازد، گشایندۀ کار، دلال، واسطه، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(دی)
دزگشاینده. گشایندۀ دز:
بو که بختت برکند زین کان غطا
ای شه پیروز جنگ و دزگشا.
مولوی.
و رجوع به دزشود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گیاهی است چون زر، در هندوستان روید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19). نام رستنیی که برنگ زرد باشد. (آنندراج). گیاهی هندی و طلایی رنگ. (ناظم الاطباء). زرگیاه. قارچهای ذره بینی به رنگ زرد که بر سنگ و آجر و پوست درخت و دیگر چیزها روید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز کافور و ز عود بد هر درخت
همه زرگیا رسته بر سنگ سخت.
اسدی (لغت فرس چ اقبال ص 19)
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ)
گدای مبرم. (ناظم الاطباء). گدای سمج. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرگدائیست که بدخو کرده.
سوزنی.
خرگدائی بدو مسلم شد
راست شد این لقب بدان کذاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یکی از نامهای خورشید است. (برهان قاطع). بلغت زند و پازند، خورشید و آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر:
شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست
در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ.
فرخی.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهرگشایی چو تو را شهربند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کارگشای. تسهیل کننده کار. گشایندۀ کار. رجوع به کارگشای شود، کسی که کارهای مردم را روبراه کند. واسطه. دلال
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ گُ)
کنایه از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ دَ مَ)
خمارشکن
لغت نامه دهخدا
(خَ زِ دَ)
همان دشت قبچاق است آن را دشت خزر نیز می گویند. (از نزهت القلوب چ دبیرسیاقی ص 22). و رجوع به دشت قبچاق شود
لغت نامه دهخدا
زن تنگ چشم زن چشم بادامی (مونث اخزر)، زن گوش نگر مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
پوست مار، تهی، گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگشا
تصویر کارگشا
((گُ))
مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرگشا
تصویر فرگشا
آنالیست
فرهنگ واژه فارسی سره
خوراکی نوبرانه
فرهنگ گویش مازندرانی