جدول جو
جدول جو

معنی خزر - جستجوی لغت در جدول جو

خزر
طایفه ای از اقوام آریایی که در قدیم در ترکستان و سواحل غربی دریای خزر به سر می بردند و از سال ۶۰۰ تا ۹۵۰ میلادی در قسمت جنوب غربی قفقازیه دارای حکومت و قدرت بوده اند. مذهب آن ها مسیحیت بوده. گروه هایی از آن ها به مذهب یهود و اسلام گرویدند
فرهنگ فارسی عمید
خزر
(خَ زَ)
محالی است در ترکستان که دشت قپچاق نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات). ولف می گوید خزرنام ولایتی است در توران. صاحب برهان قاطع می گوید: نام ولایتی است از ترکستان که مردم آنجا بسیار سفید می باشند و قندز از آن ولایت آورند و آن جانوری است آبی شبیه بسنگ پشت ظاهراً این ولایت مورد بحث صاحب برهان باید آن ولایتی باشد که در گیلان قرار دارد زیرا در فرهنگ جهانگیری آمده: نام دربند است از بلاد ترک پشت باب الابواب. صاحب فرهنگ جهانگیری باین دو بیت خاقانی استناد می جوید:
آری آری هم از ره گوش است
کشتن قندزی که در خزر است.
خاقانی.
گر سوی قندز مژگان نرسد آتل اشگ
راه آتل سوی قندز به خزر بگشایید.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 159).
سپاهی بیامد ز راه خزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر.
فردوسی.
همه باز کشور سراسر بخواه
بگستر به مرز خزر در سپاه.
فردوسی.
بمرز خزر مهتر الیاس بود
که پور جهاندیده مهراس بود.
فردوسی.
از حسن رای تست که گیتی سرای تست
گیتی سرای تست ز کیماک تا خزر.
فرخی. (دیوان چ دبیرسیاقی ص 452).
مهتر بود خزانه زر تو از خزر
بهتر بودقمطرۀ عود تو از قمار.
منوچهری.
، ولایتی است در گیلان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). نام ولایتی است در گیلان و دریای گیلان موسوم به آن ولایت است و عسل خوب از آنجا آورند و گویند طوطی در آن ولایت زندگانی نمی تواند کرد. (برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری و آنندراج گویند نام ولایتی است مشهور بر ساحل دریای گیلان و آن ولایت را خزر نام از اولاد یافث آباد نمود و آن ولایت اکنون جزو ولایت روسیه است و یکی از بلاد آن شهر بلغار است و بسیار سرد میشود لهذا مرغان گرمسیری و هندوستان در آنجا نمانند و دریای مازندران را نیز بواسطۀ نزدیکی بدان ولایت بحر خزر گویند که نام های دیگر دارد. یاقوت در تعریف این نام چنین شرح می دهد: خزر نام بلاد ترک است و در پشت باب الابواب معروف به دربند و نزدیک به سد ذی القرنین قرار دارد. هم او از قول احمد بن فضلان یعنی رسول المقتدر باﷲ بجانب صقالیه چنین نقل می کند: احمد بن فضلان در رسالۀ خود مشاهدات خود را در این بلاد چنین نوشته است: خزر اقلیمی است از قصبه ای بنام اتل و اتل نام نهری است که ازروس و بلغار به خزر جریان دارد و نیز اتل نام شهری است و خزر نام مملکتی. بعد ابن فضلان در تکمیل بحث خود مفصلاً از تقسیمات اتل و خواص مردم آن سرزمین و حکومت آن ناحیه سخن می گوید. رجوع به معجم البلدان ذیل نام خزر شود:
بدو گفت من باژ روم و خزر
بدیشان دهم چون بیاری بدر.
فردوسی.
خدایگانا زین پس چو رأی غزو کنی
ببرسپاه گشن سوی روم و سوی خزر.
فرخی.
فیل کز گرمسیر هند بیرون آورند
در خزر بستن بسر باز نتابد بیش ازین.
خاقانی.
تیغ هندیش از مخالف سوختن
در خزر هندوستان خواهد نمود.
خاقانی.
در حبش سنقر آورد عدلش
در خزر پیل پرورد عدلش.
خاقانی.
، نام کسانی که در ساحل دریای آسگون سکنی داشته اند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: آن طایفه را که در خزر محال گیلان ساکنند خزر و خزران گویند و بنقل از صاحب قاموس علت تسمیۀ آنان به خزران بواسطه تنگی و خردی چشم ایشان است که گویا بگوشۀ چشم نگاه می کند رجوع به خزران شود: و چون بازگشت معلوم کردند کی خزر مستولی شده اند و هیچکس دفع ایشان نمی تواند کردن کسری آنجا رفت و نکایتی عظیم در خزر رسانید و ایشان را قهر کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 94).
گر خزر و ترک و روم رام حساب تواند
نیست عجب کز نهاد رام فحول است رم.
خاقانی.
ساقیان ترک فنک عارض و قندز مژگان
کز رخ و زلف حبش باخزر آمیخته اند.
خاقانی.
کس از دریای فضلش نیست محروم
ز درویش خزر تا منعم روم.
نظامی (خسرو و شیرین ص 27).
- دریای خزر، این دریا که از جنوب به ایران محدود است و از شمال و شرق و غرب در سرزمین روسیه قرار دارد و بنامهای: دریای جرجان، دریای طبرستان، بحر مازندران، بحر جرجان، بحر آبسگون و بحر قانیا بین جغرافیانویسان مشهور بوده است. طولش تقریباً 1260 کیلومتر و عرض از 280 تا 450 کیلومتر می باشد و مساحت تقریبی آن در حدود 396440 کیلومتر مربع است و بین 36 درجه و سی دقیقه تا 47 درجه و بیست دقیقه عرض شمالی و چهل و چهار درجه و بیست دقیقه تا 52 درجه و سی و پنج دقیقه طول شرقی قرار دارد به این دریا رودهای بسیار می ریزدکه معروفترین آنها ولگاست در شمال و سفیدرود و هرازاست در جنوب و ارس و کر در مغرب و اترک در مشرق بنادر معروف آن استاراخان در شمال و باکو در مغرب و بندر انزلی در جنوب و انزلی در جنوب شرقی است. منطقۀ آرال و بحر خزر از نظر تبخیر آب و رسوب نمک یکی از مهمترین نقاط کنونی زمین است زیرا که رسوب نمک آن از عهد سوم تا کنون بدون انقطاع امتداد یافته و هنوز هم ادامه دارد. باید دانست که بحر خزر و ارال و دریای اسود بقایای دریای وسیعی از عهد سوم اند (از دورۀ اژپنتین) که طبقات آن در بعضی نقاط چین خوردگی و تغییر شکل یافته و از هم جدا شده است. فرونشستن سطح آب در تمام این قسمتها یک میزان نبوده و اندروسف ثابت کرده است که سطح بحر خزر در دورۀ پلیسن پایین تر از امروزبوده و در همین موقع طبقات آرال و بحر خزر بواسطۀ شست و شوی آبها از میان رفته و دو مرتبه دریای خزر به ارال متصل گردیده است و این بحر وسیع در سواحل غربی تا سیصد متر و در سواحل شرقی تا شصت و پنج متر ارتفاع برجا گذاشته است، از اینجا معلوم میشود که زمینهای قسمت شرقی روز بروز مرتفعتر شده و قسمتهای غربی فرو میرود و چون کف بحر خزر 36 متر و کف بحر اسود 8 متر بالاتر از کف دریاهای فعلی است می توان استنباط نمود که این دو تا این اواخر بهم راه داشته اند و مطابق تحقیقات کارنژی در شمال ایران ثابت شده است که این منطقه روز بروز خشکتر و آبهای آن و گاهی هم خود سطح آب بالا آمده است. در دورۀ ژوراسیک توران قسمتی از دریای تیتیس بوده و از مغرب جبال اورال باقیانوس هند مربوط بوده است وسم نف تعیین کرده است که در دورۀ ژوراسیک و کرتاسه در مرکز توران حرکات متناوبی سبب بالارفتن و پائین آمدن آب شده و ادامۀ همین حرکات در عهد سوم موجب تبخیر دریا و رسوب نمک گردیده است. در حدود العالم چنین آمده: ناحیت مشرق از او بیابانی است که بغوز و خوارزم پیوسته است و ناحیت شمال بغوز و بعضی از خزران پیوسته است و ناحیت مغرب از او بشهرهای خزران و آذربادگان پیوسته است و ناحیت جنوب از وی بشهرهای گیلان و دیلمان و طبرستان و گرگان پیوسته است و این دریا را هیچ خلیج نیست و درازای این دریا چهارصد فرسنگ است و از او هیچ چیز نخیزد مگر ماهی
لغت نامه دهخدا
خزر
(خُ زَ)
ابن لوذان. او شاعری از شاعران عرب بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خزر
(خُ)
جمع واژۀ اخزر و خزراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خزر
(اِ رِ)
خرد و تنگ گردیدن چشم، شکستن چشم بینایی را. خلقه، دیدن آن بگوشۀ چشم. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (منتهی الارب) ، بازکردن چشم و فروخوابانیدن آن، احول بودن یکی از دو چشم. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
زیرک و فتان گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، نگریستن بدنبالۀ چشم، یقال: خزرالرجل اذا نظر بلحظالعین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خزر
(خَ زَ)
ابن یافث. وی پسر یافث و یافث پسر نوح بوده است. بعضی ها نسب طایفۀ خزر را به اومی دهند. رجوع کنید به تاریخ گزیده چ قزوینی ص 28
لغت نامه دهخدا
خزر
خرد و تنگ گردیدن چشم
تصویری از خزر
تصویر خزر
فرهنگ لغت هوشیار
خزر
((خَ زَ))
قومی که در سواحل غربی دریای خزر می زیستند و امروزه از میان رفته اند
فرهنگ فارسی معین
خزر
((خَ))
تنگی چشم، با گوشه چشم نگریستن
تصویری از خزر
تصویر خزر
فرهنگ فارسی معین
خزر
دریای خزر که در قسمت جنوبی با طول تقریبی نهصد کیلومتر از
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ زَ)
نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند:
چو بهرام و پیروز بهرامیان
خزروان و رهام با اندمان.
فردوسی.
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو برآمد چو شیر.
فردوسی
نام دیوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
منسوب به خزران که نام ملکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به دربند خزران. (از انساب سمعانی) :
بخاری و خزری وگیلی و کرد
بنان پاره هر چار هستند خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام ولایتی است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
مردم خزر. خزریها: وسیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامۀ اهل چین و این جمله را بچهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیمروز و باختر. (از تاریخ سیستان ص 25). و لشکر اسلام بیشتر بقتل آمدند و خزریان بر ولایت ارال و آذربایجان و آن حدود مستولی شدند. (تاریخ گزیده ص 281)
لغت نامه دهخدا
(خِ زِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزار و پانصدگزی شمال باختری مهاباد و 34 هزار و پانصدگزی شمال باختری شوسۀ مهاباد به سردشت. این ده کوهستانی، سردسیر، سالم، آب آن از رود خانه بادین آباد، محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نعت از خزر. احول. کج چشم.
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام قبیله ای است از انصار، این قبیله و قبیله اوس هر دو در مدینه زندگانی می کرده اند و از انصار بوده اند. (از انساب سمعانی). رجوع به تاریخ گزیده ص 136، 142، 216، 224، 226 و عقدالفرید ج 1 ص 92 و ج 2 ص 63 و ج 5 ص 153 و امتاع ص 31 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
باد سرد، باد جنوب، شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جبن. ترس. (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
درد پشت مازه. خزره. (ناظم الاطباء). رجوع به خزره شود
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ رَ)
درد پشت مازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به خزره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام میوه ای است:
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
دستارها از ابریشم غاژ کرده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
در قفقاز باد سرد که از شمال وزد. مقابل گیله باد که باد جنوب است و از جنوب وزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام والدین خزر الطبرانی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزراء
تصویر خزراء
مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرالحیات
تصویر خزرالحیات
مهره مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرانی
تصویر خزرانی
خزری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزربه
تصویر خزربه
یاوه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخزر
تصویر اخزر
خردچشم، خوک
فرهنگ لغت هوشیار
زن تنگ چشم زن چشم بادامی (مونث اخزر)، زن گوش نگر مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزری
تصویر خزری
خزرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزره
تصویر خزره
پشت درد لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرج
تصویر خزرج
باد سرد، باد جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
باد توفان زای دریای خزر
فرهنگ گویش مازندرانی