جدول جو
جدول جو

معنی خزخز - جستجوی لغت در جدول جو

خزخز(خُ زَ خِ)
توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خزخز(خُ خُ)
آنکه گوشت های ساق وی ستبر باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزاز
تصویر خزاز
فروشندۀ خز
فرهنگ فارسی عمید
(خَزْ زا)
احمد بن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون ’المسالک و الممالک’ و ’اسماء الخلفاء و کتابهم’ و ’الصحابه’ و ’مغازی البحر فی دوله بنی هاشم’ بوده است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 35 چ 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ)
ابن معصب. از محدثان بوده است. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ)
اسبی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ)
خرگوش نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، خزّان، اخزّه
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
خزنده و خزیده. (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خزیدن را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ خِ)
توانا. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ زا)
بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصره. (معجم البلدان یاقوت)
نام بازار مشهوری است در مدینه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ زا)
خزفروش. (دهار) (یادداشت بخط مؤلف) ، خزباف. (یادداشت بخط مؤلف) ، سوداگر ابریشم خام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عوسج بسیار خشک که نوعی از خار است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزاخز
تصویر خزاخز
خزنده، بر یکدیگر خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزوز
تصویر خزوز
جمع خز، از پارسی خزها جامه های خز
فرهنگ لغت هوشیار
سرسری
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی که شباهتی نزدیک با سرسره بازی داردبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرسری، لغزنده، سرسره
فرهنگ گویش مازندرانی