جدول جو
جدول جو

معنی خزاند - جستجوی لغت در جدول جو

خزاند
(خُ)
نام قریه ای است بنزدیکی سمرقند و بین آن و سمرقند دو فرسخ راه است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزان
تصویر خزان
(دخترانه)
نام سومین فصل سال، پس از تابستان و پیش از زمستان، پاییز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزان
تصویر خزان
پاییز
در حال خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَزْ زا)
خزینه دار. (یادداشت بخط مؤلف) ، زبان. (منتهی الارب) ، خرمای پخته تر که اندرون آن از آفتی سیاه شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُزْ زا)
جمع واژۀ خازن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِزْ زا)
جمع واژۀ خزز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
گیاهی است مانند اشنان. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
هر کجا تیغ تو بود قصار
نبود حاجت شخا و خزند.
(از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان. کوهستانی و معتدل. آب آن از قنات و محصول غلات و شغل اهالی آن زراعت و راه مالرو. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ)
محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت: علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. (تاریخ بیهقی). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. (تاریخ بیهقی). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. (تاریخ بیهقی). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. (تاریخ بیهقی).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانۀ قارون.
ناصرخسرو.
گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه.
ناصرخسرو.
شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.
سنائی.
طمعش بود کز خزانۀ جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.
انوری.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.
خاقانی.
بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانۀ اوست.
خاقانی.
بذات خویش بحفظ خزانۀ جوهر قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی.
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
سعدی.
خزائن پر از بهر لشکر بود.
سعدی (بوستان).
، مال و نقود کثیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران.
امیر معزی.
و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت با مال و خزانه. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103).
- از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه خارج کردن، از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه درآوردن، یا ز خزانه خارج کردن.
- به خزانه بردن، در خزانه قرار دادن. بخزانه فرستادن. حمل بخزانه کردن.
- به خزانه فرستادن، بخزانه بردن. حمل بخزانه کردن.
- خزانۀ اسرار، مخزن الاسرار، کنایه از قلب:
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد سلمان.
- خزانه خانه، مخزن. جای خزانه. جایی که در آن نقود و جواهر نهند:
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.
خاقانی.
- خزانۀ غیب، مخزن غیب. مخزن و خزانۀ الهی که رزق مردمان از آنجا رسد:
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی.
- ، شفا خانه غیب. دارو خانه غیب:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند.
حافظ.
- خزانۀ فتوح، خزانۀ الهی که بخشایش الهی از آن بشود:
هم خزانۀ فتوح بگشاید
هم نشانۀ فلاح بفرستد.
خاقانی.
- در خزانه نهادن، اکتناز. (یادداشت بخط مؤلف).
، حوض گونه ای در حمام که در آن برای شست و شو داخل میشدند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ آب سرد، خزانه ای که حاوی آب سرد حمام است.
- خزانۀآب گرم، خزانه ای که حاوی آب گرم است.
، قطعه ای از زمین که در آن تخم یا قلمۀ درختان نزدیک یکدیگر کاشته و سپس درجاهای دیگر غرس کنند، ممکن است بجای قطعه زمین ظرفی باشد که در آن تخم یا قلمۀ درختان بشکل فوق کاشته شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، مکانی بود در هیکل که عطایا را در آنجا می گذاردند. (قاموس کتاب مقدس) ، محلی که در آن کتاب گذارند. مخزن کتب. کتابخانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ کتب، مخزن کتب. گنجینۀ کتب.
، اداره ای که در آن درآمدهای کشوری جمع شود و سپس هزینه ها از آن اداره پرداخت گردد. (یادداشت بخط مؤلف).
- اسناد خزانه، سند حسابداری که در خزانۀ مملکتی تهیه شود و بدانجا مربوط است.
- خزانه داری کل، خزانۀ مملکت که درآمد و هزینۀ مملکتی بدانجا مربوط است.
- خزانۀ مملکت، خزانۀ کشور که درآمدهای کشور و سرمایۀ کشور در آنجا سپرده میشود و مخارج کشور نیز بدانجا حواله میگردد.
، قلب. دل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ)
گنجینۀ تهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزائن، منبع و سرچشمۀ هر چیز. (ناظم الاطباء) ، گنجینه داری. ج، خزائن، گنجینه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (ترجمان اللغه علامۀ جرجانی). دفینه. خزینه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خزائن، اندوخته. (یادداشت بخط مؤلف) :
نسیه دادیم بر خزانۀ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام دیهی است بر یک فرسخ ونیمی سمرقند و از آنجاست خذاندی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
ج ، خبندی. رجوع به خبندی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزان
تصویر خزان
خزنده، خزیدن یعنی به آهستگی بجبیی در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه تهی، منبع و سرچشمه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزان
تصویر خزان
((خَ))
پاییز، خریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
((خِ نِ))
گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند، جمع خزاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه
فرهنگ واژه فارسی سره
برگریزان، پاییز، خریف، مهرگان
متضاد: بهار، ربیع، خزنده، زوال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن خزان با علائم و نشانه هائی که دارد در خواب های ما خوب نیست. اگر در خواب ببینید که هوا گرفته و ابری است و احساس سرما بکنید و مشاهده کنید که درختان زرد و پژمرده شده اند و به این ترتیب در می یابید که خزان فرارسیده است یک دوره کوتاه گرفتگی و ملال برای شما پیش می آید که البته طولانی نیست و زود می گذرد. احساسی که طی روزهای آینده در جریان برخورد با حوادث و مسائل برای ما پیش می آید و ایجاد می گردد در خواب ما به صورت پائیز و عوارض و علائم آن متجلی می شود که گرفتگی خاطر و ملال یکی از آن ها است. اگر خزان باشد و شما در خواب بر درختان میوه ببینید تعبیر آن بستگی به آن میوه بخصوص دارد که دیده اید. تعبیر میوه ها را نیز یک یک در جای خود نوشته ام. اجمالا تعبیر پائیز همان بود که نوشتم. اگر در فصل خزان در صحرا باشید و خرمن گندم را ببینید بهتر است چرا که خواب شما می گوید نعمت و برکت می یابید اما آزرده و ملول هم می شوید. اگر در خزان نم نم باران ببارد خوب است زیرا خواب می گوید تسکین می یابید، دل جوئی می شوید، مورد محبت و نعمت قرار می گیرید اما رگبار خوب نیست مخصوصا در خزان. رگباری که درخواب مجبور باشید سرپناه بجوئید در فصل خزان گوینده مصیبت و بلا است. روی هم رفته دیدن خزان در خواب یک دوره کوتاه گرفتگی خاطر ملال است که البته زود می گذرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
انبار، خزانه، حوض آب گرمابه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی