جدول جو
جدول جو

معنی خزاعی - جستجوی لغت در جدول جو

خزاعی
(خُ عی ی)
منسوب به خزاعه که قبیله ای است از اعراب. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خزاعی
(خُ)
محمد بن واثق خزاعی. یکی از کسانی بود که به ابوالفضل جعفر بن معتصم بن هرون الرشید مهدی بیعت کرد. (تاریخ گزیده چ لیدن ص 323)
عبدالرحمن بن خلف از کاتبان ابوبکر بود در مدینه. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 185)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اشعر خزاعی. وی با کرزبن جابر فهری در فتح مکه کشته شد. (از امتاع الاسماع مقریزی جزء 1 ص 380)
لغت نامه دهخدا
ابن دعبل بن رزین بن سلیمان خزاعی شاعر معروف به ابن دعبل. (ذریعه ج 9ص 23). و دیوانش 200 ورقه بوده است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن سفیان خزاعی. از مشاهیر اصحاب پیغمبر اسلام بود در آن هنگام که رسول اکرم مشغول ادای حج عمره بود و قریش راه حجاج مسلمان را گرفته بودند در جایی بنام ذی طوی سپاهیان قریش را که بسرداری خالد بن ولید و عکرمه بن ابوجهل بود مجبور بفرار کرد. (از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
اسود بن خزاعی. صحابی بود (از قاموس الاعلام). صحابی یکی از واژه های کلیدی در تاریخ اسلام است و به شخصی اطلاق می شود که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را ملاقات کرده، مسلمان شده و بدون بازگشت از دین، در همان حالت مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه از منابع مهم روایت احادیث و سنت نبوی هستند. بررسی زندگینامه صحابه برای درک بهتر سیره پیامبر و تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حمزه بن مالک خزاعی. او از شجعان و جنگجویان عرب به زمان هادی عباسی است. در جزیره به زمان هادی قیام کرد و عامل جزیره با لشکری بجنگ او رفت بین آن دو در نزدیکی موصل جنگ درگرفت و سرانجام عامل جزیره از او شکست یافت و اموالش بغنیمت رفت. براثر این فتح کار او بالا گرفت تا آنکه دو مرد بنزد او آمدند و با او چندی مصاحبت کردند و بعد او را کشتند. (از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 274)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله بن طلیق الخزاعی. وی از قاضیانی است که مهدی قضاء بصره را به او داد. ابن مناذر با آنکه از دوستان آل طلیق بود او را بجهت خبث و بی حیائیش هجو کرده است:
أصبح الحاکم بالناس من آل طلیق
جالساً یحکم فی الناس بحکم الجاثلیق
بدع القصد و یهوی فی بنیات الطریق
یا ابا الهیثم ماکنت لهذا بخلیق
لا و لا کنت لماحملت منه بمطیق
حبله حبل غرور عقده غیر وثیق.
(از حاشیۀ البیان والتبیین چ حسن سندوبی ج 2 ص 203)
لغت نامه دهخدا
ابن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین الخزاعی الانماری. وی از پدرش روایت دارد. ابن ابوحاتم او را قاضی بصره ذکر کرده است و از حسن و پدرش طلیق روایت دارد. از او پسرش عمران و سهیل بن هاشم روایت می کنند. ابن حبان او را در ’ثقات’ آورده. ابن ندیم در ’الفهرست’ وی را اخباری گفته و شخصی بس متکبر می داند که از جانب مهدی قضاء بصره یافت. ابن جوزی در ’منتظم’ آرد که: مهدی چون عنبری را عزل کرد او را قضاء بصره داد ولی قاضی خوبی نبود. (از لسان المیزان ج 2 ص 379). اسماعیل پاشا می گوید: مرگ وی به سال 166 هجری قمری اتفاق افتاد و او راست: ’کتاب البرهان’ و ’المتزوجات’ و ’المنافرات’. (از هدایه العارفین ستون 343)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با بِ خُ)
وی پدر ابراهیم است طبرانی و ابونعیم بین او و خباب بن ارت فرق گذاشته اند و نیز از طریق قیس بن ربیع از محراه بن ثور از ابراهیم بن خباب از پدرش روایت شده که گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت: ’اللهم ّ استرعورتی و آمن روعتی واقض عنی دینی’. ابو موسی او را استدراک کرده است. صاحب اصابه میگوید من نه نام او را در تجرید دیدم و نه اصل او را. (از اصابه قسم 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد الخزاعی، ملقب بامام فخرالدین و مکنی به ابوسعید. صاحب الفهرست او را خواهرزادۀشیخ ابوالفتوح حسین بن علی بن محمد بن احمد الخزاعی النیسابوری گفته است. رجوع به روضات ص 184 س 12 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بِخُ)
شیخ طوسی در کتاب استبصار در باب حکم مسئلۀ رؤیت ماه رمضان پیش از ظهر روز آخر شعبان روایت یونس بن عبدالرحمان را از او، و او از ابوعبدالله صادق نقل کرده است. لیکن همین روایت را در باب علامات شب اول ماه رمضان از همان کتاب از حبیب جماعی نقل کرده. رجوع به حبیب جماعی و تنقیح المقال ج 1 ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن بدیل بن ورقاء خزاعی. خود و پدر و برادرش عبدالله بن بدیل بن ورقا از صحابه اند. ابن شاهین او را یاد کرده. ابن عقده حدیث او را در کتاب الموالاه به سند ضعیف نقل کرده گوید: ابومریم از زربن حبیش روایت کرده که علی (ع) روزی فریاد زد از صحابه چند کس اینجا است ؟ دوازده تن برخاستند. میان آنها قیس بن ثابت و حبیب بن بدیل بن ورقاء بود، پس گواهی دادند که ما شنیدیم پیغمبر گفت: ’من کنت مولاه فعلی مولاه’. (الاصابه ج 1 ص 219) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ابن هشام بن حبیش بن خالد بن اشقر خزاعی قدیدی از اهل رقم است که بادیه ای به حجاز بود. از پدر، از جدش روایت دارد. با پدرش بنزد عمر عبدالعزیز وارد شد. ابن عساکر داستانی از وی نقل کند. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 116-120)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَنِ خُ)
ابن علی بن محمد بن احمد بن حسین رازی نیشابوری شیعی مکنی به ابوالفتوح مفسر. که در 552 هجری قمری 1157/ میلادی زنده بوده است. رجوع به کلمه ابوالفتوح رازی در همین لغت نامه و نیز به ایضاح المکنون ج 1 ص 585 و 594 و اعیان الشیعه ج 27 ص 61 و الذریعه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن امیه بن ربیعه بن فضل بن منقدبن عفیف بن کلیم بن حبشه بن سلول خزاعی کلیبی. ابن کلبی او را با کنیۀ ابانضله ذکر کرده است و او حلیف بنی مخزوم می باشد. وی مریسیع و حدیبیه رادید و سر پیغمبر را تراشید. ابن سکن از او حدیثی واحد نقل کرده است که گفت: من سر پیغمبر را در ناحیۀ مروه در عمرهالقضیه اصلاح کردم. ابوعمر او را خراش بن امیه بن فضل کعبی نام می برد و در ترجمه حال او می آورد که او حدیبیه و خیبر را دید و رسول خدا او را سواربر شتری بنام ثعلب بمکه فرستاد. قریشی ها او را آزارکردند و قصد کشتن او را داشتند، ولی حبشیان مانع ازکشتن او شدند، لذا او توانست که بازگردد. پس از او عثمان به این ماموریت رفت. ابوعمر او را خراش بن امیه بن فضل کلیبی سلولی آورده است و گفته در صحابه بغیر او کس دیگر نمی شناسد. (از اصابه ج 1 قسم 1 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ خُ)
ابن حسین بن مصعب از سران لشکر مأمون عباسی در خراسان بود ویاغی شد و به کرمان رفت، و مأمون او راشکست داد و اسیر کرد و عفو نمود و در ایام واثق در طبرستان 231 هجری قمری درگذشت. (اعلام زرکلی چ 1 ص 224)
لغت نامه دهخدا
ابن زیاد بن عبید الخزاعی معروف به ابن زراه. متوفی در 273 هجری قمری وی از کتبۀ رجاله و از حفظه بود و در جوانی درگذشت و حدیث او تخریج نشده. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(خُزْ زا یِمَکْ کی)
یکی از عالمان قرآن است و او راست:کتاب العدد در آیات قرآن. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ عِ)
نام یکی از ولایت های بغداد است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ما)
گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست. (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی. اسطوخودوس. خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف). خیری بری. (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است: خزامی، خیری است و به شیرازی اردانه گویند و طبیعت وی گرم و لطیف بود و مسخن دماغ سرد بود و چون بیاشامند سؤالمزاج را نافع بود و جگر و سپرز چون بدان بخور کنند هر بوی گنده ای که باشد زائل کند و مسخن زخم گردد و مجفف رطوباتی که از آن روانه بود و رحم را پاک گرداندو نیکو و چون زن فرزجه ای از وی بخود گیرد آبستن گردد بفرمان آفریدگار و این مجرب است و چون سحق کنند و با ادویه بسرشند و بر جراحات ضماد کنند تحلیل دهد
لغت نامه دهخدا
(خَ ز لا)
اسم موضعی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
قطعۀ بریده از چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام پادشاهی است که بعد از قحط به مکه آمد. (شرفنامۀ منیری) :
خزاعه بیامد چو او گشت خاک
برنج و به بیداد و بی ترس و باک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دیگر کوه خزاز است. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود. در منتهی الارب آمده: نام کوهی است که عرب برآن آتش افروختندی بامداد غارت. و بدون الف و لام می آید. میدانی در مجمع الامثال می آورد: نام کوهی است و بدانجا وقعه ای بین نزار و یمن اتفاق افتاد:
و نحن غداه اوقد فی خزازی
هدیت کتایباً متحیرات.
- یوم خزازی، جنگی که در جبل خزازی واقع شده و از مشهورترین وقایع زمان جاهلیت است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام یکی از نجبای معاصر اسکندر بوده است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب به خزار که ناحیه ای است در ماوراءالنهر نزدیک نسف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
موسی بن جعفر بن نوح بن محمدخزاری، مکنی به ابوهارون از خزار بود و به عراق و حجاز رحل اقامت افکند و از محمد بن یزید حدیث شنید و از حمادبن شاکر حدیث کرد. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ به تکاب. کوهستانی و معتدل و سالم. آب از چشمه و محصول آن غلات و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصله شش هزارگزی به نام خزائی بالا و پائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مرگ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حسن بن حسین بن مصعب خزاعی یکی از بزرگان و شجعان عرب به زمان مأمون عباسی است او به خراسان مقام کرد و بعد در حال عصیان به کرمان رفت مأمون لشکری برای دستگیری او فرستاد و او را اسیر کرد و سپس از او درگذشت. او تا زمان واثق در طبرستان بود و به آنجا از جهان رفت. (از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 224)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزاع
تصویر خزاع
مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزامی
تصویر خزامی
کشه (اسطوخودس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار