جدول جو
جدول جو

معنی خریطی - جستجوی لغت در جدول جو

خریطی(خُ رْ رَیْ طا)
ستیزه در گریه. سختی گریه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خریطی(خَطی ی)
خریطه ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریطه
تصویر خریطه
کیسۀ از چرمی یا پارچه ای، کیف، نقشۀ جغرافیایی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طا)
گلۀ شترمرغ، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طا)
کام دهن. (منتهی الارب). لهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ رَ)
در مثل گویند: الاخذ سریطی والقضاء ضریطی، بضم اول و تشدید را در هردو در حق شخصی گویند که در ادای دین تهاون ورزد و تعلل پیش آورد یعنی گرفت و به آسانی فروبرد و وقت تقاضا تیز داد. یعنی ادای آن ممتنع و دشوار میگردد بر وی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
خلط. (منتهی الارب). رجوع به خلط شود
لغت نامه دهخدا
(خُلَ طا / خُلْ لَ طا)
گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
لغت نامه دهخدا
(خُلْ لَ طا)
فضول. خبرپرس. منه: اًنه لقیطی خلیطی، یعنی او پرسش کننده اخبار است تا بدانها نمامی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِلْ لی طا)
آمیزش کننده. (منتهی الارب). منه: ما لهم خلیطی، یعنی نیست مر آنها را آمیزش کننده ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خزانی. تیرماهی. پائیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، محصول و خرمن پائیزی. (ناظم الاطباء) ، هر گیاهی که در موسم درو روئیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
اسحاق بن حسان بن قوصی، مکنی به ابویعقوب از شاعران دولت عباسی بود. ابوبکر خطیب در تاریخ خود می گوید ابویعقوب شاعر معروف به خریمی از خراسان بود و از ابناء سغد و به خریم بن عامر مری میرسید و به نام او هم منسوب است ولی بعد به بغداد فرودآمد. بعضی ها می گویند نسب او به عثمان بن خریم می رسد که پیشوایی جلیل و سیدی شریف بود و پدرش خریم موصوف به ناعم بود. ابوحاتم سجستانی خریمی را از اشعر شعرای مولدین می داند و از اشعار او جاحظ و احمد بن عبید بن ناصح نبذی آورده اند. (از انساب سمعانی). و رجوع به عیون الاخبار، چ قاهره سال 1925 میلادی ج 2 ص 128 و الموشح شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
این کلمه منسوب به خریم است و آن نام مردی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عبدالله بن داود خریبی همدانی، مکنی به ابوعبدالرحمن. از کوفه بود ولی در خریبه بصره منزل گزید (بنابر قول ابوحاتم). او از اعمش و سلمه بن نبیطبن شریط روایت کرد و از او عبدالاعلی بن حماد و اهل عراق و بسال 211 هجری قمری درگذشت. ابوعلی غسانی بن داود می گوید او به خریبه بصره سکنی گزید و منسوب بدانجا شد و از اعمش و هشام بن عروه و ابن جریح و فضل بن عزوان حدیث شنید. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
منسوب به خریبه و آن محلی است مشهور در بصره. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چنگال عقاب سفید. اسطراغالس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
چاهی است در وادی الحسنین و آن یکی از آبشخورهای اجاءالعظام است بنابر قول نصر. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کیسه ای از پوست و مانند آن که در آن چیزی کرده دهن آن بند کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرائط. ظبیه. خلیته. کریتا. کیسه. (یادداشت بخط مؤلف) :
مشکی از آب کرده پنهان پر
در خریطه نگاه داشت چو در.
نظامی.
خریطه بر خریطه بسته زنجیر
ز خسرو تا به کیخسرو همی گیر.
نظامی.
نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد مرید برخاست و به بصره رفت نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد چون نظر مرید بر وی افتاد بر خاطر او بگذشت که اگر او را درجۀ ولایت بودی از آتش احتراز نکردی. (تذکرهالاولیاء عطار) ، کیسه و جوال کوچک که در آن مکتوبات گذارند. (از ناظم الاطباء). امیر خواجه بونصر را آواز داد پیش تخت شدو نامه بستد و باز پس آمد و روی... بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند. (تاریخ بیهقی). رسول بر خاست و نامه در خریطۀ دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست امیر داد و باز گشت. (تاریخ بیهقی). و نماز دیگر آن روزصلتی از آن وی رسول دار برد... و پنجاه پارچۀ جامۀنابریده مرتفع و از عود و مشک و کافور چند خریطه دستوری داد تا برود. (تاریخ بیهقی). سوری با فطانت طبعو دلیری او بر ظلم گوید ای دواتی خریطۀ کاغذ حاضر کن... (تاریخ بیهق).
هر ورق کاوفتاد در دستم
همه را در خریطه ای بستم.
نظامی.
به کدام روسپیدی طمع بهشت بندی
تو که در خریطه چندین ورق سیاه داری.
سعدی.
، بغچه. (ناظم الاطباء) :
زآن دم که در خریطۀ اطلس عبیر شد
خوشبوی گشت رخت و ببر دلپذیر شد.
نظام قاری.
، نقشه. (یادداشت بخط مؤلف). نقشۀ جغرافیا، مکتوب، کیسۀ مصحف، کیف، کیف نوشتجات، جلد، تخمدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ طی)
منسوب به خرطط که یکی از قراء مرو است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ طا)
پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
محمد بن جعفر خرایطی، مکنی به ابوبکر از اخباریان حسن است و او را تصانیف نیکوست. خرایطی در شام سکونت گزید و بدانجاحدیث گفت. او احادیث خود را از اهل حدیث شنید و بعدبدمشق رفت و سپس به عسقلان و در آنجا بحدود 327 یا 324 ه. ق. جهان را بدرود گفت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خراشگری خراطین: پارسی تازی گشته خراتین خوی ناد هم آوای استاد شکند کرم خاکی از جانوران عمل و شغل خراط تراشیدن چوب و برابر ساختن آن، دکان خراط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطی
تصویر خیطی
گله شتر مرغ، گله ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
هنبان انبان بیله پیله توبره بیرو کیسه چرمین یا پوستین، صندوقی که از پوست و غیر آن سازند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط (خرایط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریطه
تصویر خریطه
((خَ طِ))
کیسه ای که از چرم یا پوست درست کنند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط
فرهنگ فارسی معین
چوب تراشی، خراطت، کارگاه، خراط، دکان خراط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزانی، پاییزی، مربوط به پاییز
متضاد: بهاره، ربیعی، شتوی، صیفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جیب، کیسه، نقشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمایی، رنگ خرمایی
فرهنگ گویش مازندرانی