جدول جو
جدول جو

معنی خریابو - جستجوی لغت در جدول جو

خریابو
(خَرْ)
یابوی بدشکل و قوی هیکل. (یادداشت بخط مؤلف) ، هرچیز بدهیکل ناهموار. (یادداشت بخط مؤلف) ، آلتی که به جهت راه رفتن اطفال سازند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریابد
تصویر آریابد
(پسرانه)
سرور قوم آریایی، بزرگ آریاییان، به ضم ب، آریا + بد (صاحب و سرور)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
ویرانی، تباهی، فساد، بی نظمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمابن
تصویر خرمابن
درخت خرما، نخل
فرهنگ فارسی عمید
(خُ بُ)
درختی است از طایفۀ نخیلات و از محصولات گرمسیری که دارای میوه ای است شیرین و لذیذ و گوارا موسوم بخرما و آنرا مخ نیز گویند و در جنوب ایران این درخت بسیار فراوان است. (از ناظم الاطباء). باسقه. نخله (ج، نخل، نخیل). (یادداشت بخط مؤلف). مرحوم دهخدا میگویند: گااوبا اصل آنرا از بلوچستان میداند و گوید از آنجا بنواحی حارۀاستوائی و استرالیا و اطراف بحر مدیترانه و مصر و غیره برده اند: پس پیغامبر علیه السلام آن خرمابنان که آن مردمان همی آوردند... (ترجمه طبری بلعمی). چون عیسی از مادر جدا شد زیر آن خرمابن خشک اندرو آنجا نه آب بود و نه جوی. (ترجمه طبری بلعمی).
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق بری.
منوچهری.
از اتفاق عجب را چون بخرمابنان رسیدیم پیلبان را یافتیم زیر این خرمابن پیل بسته و خرما میبرند. (تاریخ بیهقی).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
گرچه خرمابن سبز است درخت سبز
هست بسیار که خرما نبود بارش.
ناصرخسرو.
به خرمابنی ماند از دور لیکن
بنسیه ست خرماش و نقد است خارش.
ناصرخسرو.
چون بشکاف کوهی رسید آنجا خرمابنی بود سالها برآمده بود. (قصص ص 205).
صبر کن کآن تست خرمابن
تا بخرما رسی شتاب مکن.
نظامی.
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایۀ خدا.
مولوی (مثنوی).
تریک، خرمابنی که بار آنرا گرفته باشند. جداماه، خرمابن بسیاربار. جلده، خرمابن سخت و بزرگ که بی آب صبر تواند کرد. جلف، خرمابنان نر. خصاب، خصب، خرمابن. خضیره، خرمابن که غورۀ آن سبز بریزد. خواره، خرمابن بسیاربار. خیسقان، خرمابن که بار کم آرد و غورۀ آن متغیر گردد. دردره، خائیدن غورۀ خرمابن را. صفیه، خرمابن بسیاربار. عاتکه، خرمابن که کشش نپذیرد. عثکول، عثکوله، عثکال، خرمابن بابار. هوانه، خرمابن دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اونوره گابریل ریکتی کنت دو (1749-1791 میلادی). سیاستمدار انقلابی نامی فرانسه، زندگی وی پیش از سال 1789 به یک سلسله زیاده رویها و مشاجرات با پدرش گذشت و بفرمان وی بارها توقیف شد و به زندان افتاد. با آنکه از طبقۀ نجبا و اعیان بود در سال 1789 از طرف طبقۀ سوم ملت فرانسه به نمایندگی انتخاب شد و به علت فصاحت و بلاغتی که داشت بزودی شهرت فراوان یافت. وی خواستار سلطنت مشروطه بود، اما در سال 1789 مخفیانه با شاه و ملکه سازش کرد و میانه روی پیشه کردو از این رو مورد حمله و انتقاد ژاکوبن ها قرار گرفت و پیش از آنکه سازش او با دربار برملا گردد درگذشت
ویکتور ریکتی مارکی دو (1715- 1789 میلادی). سیاستمدار فرانسوی و رهبر فیزیوکرات های آن کشور است و پدر اونوره گابربل ریکتی کنت دو میرابو
لغت نامه دهخدا
دریابرنده. بحرپیما. دریاپیما. طی کننده دریا. دریاگذار:
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و رهنورد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
مرکّب از: دریای فارسی + بگ ترکی، دریابیگ. رجوع به دریابیگ شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
دریاگرفتگی. دریارونده. رونده در دریا. آنکه در دریا رود. دریاگذار. دریاپیما. از عالم (از قبیل) آتش رو و موکب رو. (آنندراج). سفرکننده در دریا. (ناظم الاطباء). دریانورد:
کله خود دریاروان چون حباب
بر آراسته خود همه روی آب.
ملاعبداﷲهاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 65هزارگزی باختر راور و 13هزارگزی راه فرعی راور به کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
وراقی بودکه در نیمۀ اول قرن چهارم هجری میزیسته و کتابت قرآن نیز میکرده است. (یادداشت مؤلف از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
فاریابی. (از سمعانی). رجوع به فاریابی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
طرف بینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چیزیست که از چوب سازند و در زیر آن دو غلطک نصب کنند و اطفال نوپارا راه رفتن آموزند. این کلمه در اصل خریابو است بمعنی یابوی بدشکل قوی هیکل، و هر چیز بدشکل ناهموار راگویند و در اصطلاح چیزیست که بجهت راه رفتن اطفال سازند. لغت محلی شوشتری است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زریاب
تصویر زریاب
زاغ کبود زاغچه از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریار
تصویر خریار
خریدار مشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریاری
تصویر خریاری
خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از طایفه نخیلات و از محصولات گرمسیری که دارای میوه ایست شیرین و لذیذ و گوارا موسوم بخرما و آنرا مخ نیز گویند و در جنوب ایران این درخت فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابگ
تصویر دریابگ
دریا بغ دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته و باقیانوس راه دارد بحر. یا دریای اخضر اخضر، (تصوف) هستی وجود
فرهنگ لغت هوشیار
اوار ویرانی، تباهی، مستی و بی خویشتنی، زیان ویرانی مقابل آبادی، تباهی فساد، مستی و بیخودی، زیان ضرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
ویرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرمابن
تصویر خرمابن
نخل
فرهنگ واژه فارسی سره
فسیل، نخل، درخت خرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمالو، کلهو
فرهنگ گویش مازندرانی