جدول جو
جدول جو

معنی خرچیک - جستجوی لغت در جدول جو

خرچیک(خَ)
صحرای وسیع. (فرهنگ شعوری). کلمه دیگر در خرجیک. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر زسیصد خرچیک.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 26 هزارگزی جنوب بستان آباد و 17 هزارگزی شوسۀ بستان آباد به تبریز، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 343 تن، مذهبشان شیعه و زبان ترکی است، آب آن از رود سهندآباد است ومحصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر ز سیصد خرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرجیک.
عنصری.
پس خبر رسید ابوعلی را که امیر نوح لشکر جمع کرد بر تو تاختن خواهد آورد و ابوعلی حزم آن بگرفت و سوی بلخ آمد و چند گاه آنجا ببود، پس از آنجا با لشکر سوی بخارا رفت و امیر حمید با همه سپاه خویش پیش او بازآمد به خرجیک بیکدیگر رسیدند بتاریخ جمادی الاولی سنۀ ست وثلثین وثلثمائه حرب کردند. (زین الاخبار گردیزی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خردیق. خردی. مرق
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرجی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ)
خرچه. کاله. کالک. سبز. سفچه. کمبزه. کمبیزه. (یادداشت بخط مؤلف). میوه ای است که از بوته بعمل می آید چون هندوانه و خربزه
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرچیک
تصویر سرچیک
رئیس سر سرور
فرهنگ لغت هوشیار
کادو چیز خوب، تنقلاتی که بیشتر مورد استفاده ی کودکان است
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیدن اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی