جدول جو
جدول جو

معنی خرچکوک - جستجوی لغت در جدول جو

خرچکوک
(خَ چَ)
دستنبو. شمامه را گویند و بعضی گویند گیاهی است که خوردن آن شیر زنان افزاید و چون از چکوک که نام گیاهی است بزرگتر است او را بدین نام خوانند و آنرا خروک نیز گویند و بعضی گفته چکوک خرفه است. (از آنندراج). گیاهی که خروک نیز گویند و زنان جهت زیاد شدن شیر خورند. (از ناظم الاطباء). شیرزا. مستعجل. بوزیدان. (یادداشت بخط مؤلف). رستنی باشد مانند خربزۀ کوچکی بغایت خوش خط و خال و الوان و خوشبوی و بعضی گویند گیاهی است که آنرا زنان بجهت زیاده شدن شیر خورند و آنرا خروک خوانند. (از برهان قاطع). خرچلوک. رجوع به خرچلوک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
عمارت، عمارت عالی، قصر، کاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، بنجشک، عصفور، چتوک، چغک، مرکو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوک
تصویر رکوک
رکو، پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکوف
تصویر خرکوف
نوعی جغد بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نوعی از بوم است که بسیار بزرگ باشد. (از انجمن آرای ناصری) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) :
عاشق که سمندر نبود خرکوف است
صوفی که قلندر نبود موقوف است
زاهد که نه پارسا بود موقوف است
رندی که نه شاهدیش باشد یوف است.
شاه قاسم انوار (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بارهنگ و آن گیاهی است دارویی ودر فارس خرگوش نامیده میشود. (از دزی ج 1 ص 366). ظاهراً همان خرگوشک باید باشد. رجوع به خرگوشک شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شتر لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ شَ)
نوعی خرمای شهداد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهر زیبایی در شمال عراق. قلعۀ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص 651). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. 65هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دیگر خرجوش است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رک ّ. رجوع به رک شود، سقاء مرکوک، مشک مروسیدۀ اصلاح یافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ)
خرچه. کاله. کالک. سبز. سفچه. کمبزه. کمبیزه. (یادداشت بخط مؤلف). میوه ای است که از بوته بعمل می آید چون هندوانه و خربزه
لغت نامه دهخدا
(چُ)
به معنی گنجشک باشد. (برهان) (آنندراج). گنجشک و چغوک. (ناظم الاطباء). چغک و چغو و عصفور. و رجوع به چغک و چغوک و گنجشک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دهی است از دهستانهای واقع در ناحیۀ آمل. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام قریتی بوده است بفارس: قریه ای است سه فرسنگی کمتر مشرق شیراز. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن چوب کوچک که بر پوست کاسۀ رباب نهند و تارها بر آن کشند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ)
خروک است و آن گیاهی باشد که زنان بجهت زیاده شدن شیر خورند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
گیاهی است که بزنان کم شیر دهند زیادتی شیر را، و آنرا خروک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). خرچکوک. خرچلوک. رجوع به خرچکوک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
شهریست قرب ساحل افریقیه، دارای لنگرگاهی در جزیره و آبهای فراوان دارد و مسکونست و ارجکوک در وادیی مشهور بتافنّا واقع است و بین آن و دریا دو میل مسافت است. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان خانکوک بخش حومه شهرستان فردوس، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری فردوس به گناباد است، ناحیه ای است واقعدر جلگه و گرمسیری دارای 653 تن سکنه که شیعی مذهب وفارسی زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات، پنبه، ارزن است، اهالی به کشاورزی، گله داری و قالیچه بافی اشتغال دارند، راه آنجا مالرو میباشد و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان فردوس است، این دهستان از شمال خاوری به فردوس و خاور شوسۀ عمومی فردوس گناباد محدود است و از 19 آبادی تشکیل شده که دارای 2100 تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
امرد قوی هیکل درشت فاعل. (یادداشت بخط مؤلف). مرحوم دهخدا آورده اند: این کلمه مرکب از ’خر’ بمعنی درشت و بزرگ و ’کلوک’ بمعنی ’امرد’ است:
زبهر جماع خران خرکلوکان
خرامان بخانه بری پاده پاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ چَ / چ)
خر ریز. خری که جثه اش کوچکتر از سایر خران است. مقابل خر بزرگ. تدمری. دوبل
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عبدالملک بن ابی عثمان محمد صاحب شرف المصطفی. (از ریحانه الادب ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 559 تن. آب از رودخانه. محصولات غلات، زعفران، شلغم. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ساعت پرکوک، که کوک بسیار خواهد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صحرای وسیع. (فرهنگ شعوری). کلمه دیگر در خرجیک. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک
کون تو فراختر زسیصد خرچیک.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکاوک باشد. (فرهنگ اسدی). مرغکی چون گنجشک که آواز لطیف کند و او را به فارسی چکاو و چکاوک و به عربی قبره و ’قنبره’ نیز گویند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 258). چکاوک که ابوالملیح باشد. (برهان) (از آنندراج). چکاوک. (ناظم الاطباء) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
چون ماهی شیم کی خورد غوطه غوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
آنکه شهباز همتش گه صید
کرکس چرخ بشکرد چو چکوک.
شمس فخری.
و رجوع به چکاو و چکاوک شود. گنجشک باشد و آن را چغوک و کلک نیز خوانند. (جهانگیری). رجوع به چکوک شود، بعضی گویند پرنده ای است که آن را سرخاب میگویند. (برهان) (آنندراج) ، نام گیاهی است که آن را خرفه گویند و بعربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاه خرفه که ’پرپهن’ نیز گویند و بزرگتر ’خر چکوک’ نامند. (از رشیدی). نام گیاهی است که آن را خرفه نیز گویند. (جهانگیری). گیاهی است. (شرفنامۀ منیری). خرفه. (ناظم الاطباء). و رجوع به خرفه شود، نام نغمه ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج). نام نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکوف
تصویر خرکوف
گونه های بزرگتر جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
که کوک بسیار خواهد: ساعت پرکوک. عمارت عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکوک
تصویر چکوک
((چَ))
چعک. جغوک، گنجشک
فرهنگ فارسی معین
کره خر
فرهنگ گویش مازندرانی