اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مِثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنَوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مِثال باسش، چو نسج عنکبوت کُند روی / جوشن خرپشته را و درع مُزرَّد (منوچهری - ۲۳)
ابن الحرث. از صحابیان بود و بعضی او را خرشه بن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد. ابن سعد نیز او را در جزء صحابیان فرودآمده بمصر آورده است. ابن الربیع از او نام برده و میگوید مصریان را از او حدیث واحدیست. صاحب تجرید می گوید او از کسانی بوده که فتح مصر را دید. صاحب اصابه نام او را خرشه بن الحارث آورده و می گوید خرشه بن الحر مرد دیگریست و از تابعان است. بخاری بین این دو فرق گذاشته و حسینی در رجال المسند خرشه بن الحارث را ابوالحارث مرادی نام می برد و می گوید او بمصر فرودآمد و از صحابی بود. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 89)
ابن الحرث. از صحابیان بود و بعضی او را خرشه بن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد. ابن سعد نیز او را در جزء صحابیان فرودآمده بمصر آورده است. ابن الربیع از او نام برده و میگوید مصریان را از او حدیث واحدیست. صاحب تجرید می گوید او از کسانی بوده که فتح مصر را دید. صاحب اصابه نام او را خرشه بن الحارث آورده و می گوید خرشه بن الحر مرد دیگریست و از تابعان است. بخاری بین این دو فرق گذاشته و حسینی در رجال المسند خرشه بن الحارث را ابوالحارث مرادی نام می برد و می گوید او بمصر فرودآمد و از صحابی بود. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 89)
نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعۀ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قبل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعۀ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا (جهرم) خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)
نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعۀ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعۀ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا (جهرم) خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)
بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دلمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) ، آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف)
بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَلَمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) ، آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) : ز خرپشتۀ آسمان برگذشت زمین و زمان را ورق درنوشت. نظامی. ، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنَّم. مسنَّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته: ای آفتاب جان از لطف و روشنی خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟ سنائی. خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی. سنائی. بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی. مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205). مرد او بر جای خرپشته نشاند وآنک کهنه گشت هم پشته نماند. مولوی (مثنوی). ، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی). بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان. لامعی. ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز. کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری). ، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته: خلیفه فی وجهه روشن خربشته قد ظلل العسکرا. ؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف). تهنیت عید را چو سرو خرامان ازدر خرپشته اندرآمده جانان. مسعودسعد. هژبر ژیان را درآرم بزیر زنم طاق خرپشته بر پشت شیر. نظامی. ، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنت غیبۀ جوشنْت به فرکند. عمارۀ مروزی. بأسش چون نسج عنکبوت کندروی جوشن خرپشته را و درع مزرد. منوچهری. آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد. منوچهری. با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ. فرخی. زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی. فرخی. در جوشن و خرپشته شدستندشجرها کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند. تاج الدین علی
آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت
آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت
ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر: و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا میاها تحامتها تمیم و عامر. (العقد الفرید ج 6 ص 26)
ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر: و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا میاها تحامتها تمیم و عامر. (العقد الفرید ج 6 ص 26)
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. ’جغتایی 312 و 400’: دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری. آغاجی. قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصۀ من آوردی. پوربهای جامی (از آنندراج). ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه. خواجوی کرمانی (از آنندراج). ، قلق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش گر نبودی خرخشه در نعمتش. مولوی (مثنوی). ، خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. (از برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. ’جغتایی 312 و 400’: دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری. آغاجی. قصد فرزند مردمان کردی خرخشه حصۀ من آوردی. پوربهای جامی (از آنندراج). ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه. خواجوی کرمانی (از آنندراج). ، قَلَق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) : خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش گر نبودی خرخشه در نعمتش. مولوی (مثنوی). ، خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود