جدول جو
جدول جو

معنی خرپشت - جستجوی لغت در جدول جو

خرپشت
(خَ پُ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نایین واقع در جلگه با آب و هوای معتدل. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
خرپشت
سیاه کولی که نوعی ماهی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
ویژگی گیاه یا مویی که بسیار نزدیک به هم روییده باشد، انبوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ پُ تَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در دامنۀ کوه با آب و هوای معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ پُ تَ / تِ)
پشتۀ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). پشتۀ کلان. (غیاث اللغات). هر منشور مثلث القاعده ای که روی یکی از وجوه خود خوابیده باشد واین بیشتر برای ساختمان سقفها بکار میرود تا آب باران در آن دو سطح (آن دو وجه) دیگر بواسطۀ نشیب نماند و زود فرودآید. پشت ماهی. خلاف مسطح. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از طاق بواسطۀ مشابهت شکل آن بخرپشته. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) :
ز خرپشتۀ آسمان برگذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت.
نظامی.
، کریوه. (غیاث اللغات) ، بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنّم. مسنّمه. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً این تسمیه بواسطۀ مشابهت سقف آن است به خرپشته:
ای آفتاب جان از لطف و روشنی
خرپشتۀ گلین چه شده سایبان تو؟
سنائی.
خرپشتۀ ما باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی
تا دیدۀ چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی.
سنائی.
بر سر خرپشتۀ من بانگ زن ای کشتۀ من
دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 ص 205).
مرد او بر جای خرپشته نشاند
وآنک کهنه گشت هم پشته نماند.
مولوی (مثنوی).
، خیمه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). تسمیۀ خیمه به خرپشته بواسطۀ مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته: در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را (تاریخ بیهقی). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. (تاریخ بیهقی).
بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته
فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان.
لامعی.
ستون خیمۀ غالب کنم دو دست ضعیف
چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز.
کمال الدین اسماعیل (ازفرهنگ جهانگیری).
، ایوان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). این تسمیه بواسطۀ مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته:
خلیفه فی وجهه روشن
خربشته قد ظلل العسکرا.
؟ (در صفت بینی بزرگ الطائع ﷲ عباسی، از یادداشت مؤلف).
تهنیت عید را چو سرو خرامان
ازدر خرپشته اندرآمده جانان.
مسعودسعد.
هژبر ژیان را درآرم بزیر
زنم طاق خرپشته بر پشت شیر.
نظامی.
، کازه. نشستگاه پالیزبان از چوب و گیاه کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بست که برای بنا و نقاشی زنند تا بر آن ایستاده کار کنند و آنرا خونیز و داربست هم خوانند. (یادداشت بخط مؤلف) ، نوعی از جوشن که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنت غیبۀ جوشنت به فرکند.
عمارۀ مروزی.
بأسش چون نسج عنکبوت کندروی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
منوچهری.
آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد.
منوچهری.
با جهانگیر سنان تو بجان ایمن نیست
پوست ز آن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ.
فرخی.
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
در جوشن و خرپشته شدستندشجرها
کاین شاخ درختان همه با تیغ و سنانند.
تاج الدین علی
لغت نامه دهخدا
جانوری معروف، گویند مار و افعی را میگیرد و سر خود فرو میکشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او میزند که هلاک شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند، جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
انبوه، موی نزدیک به هم روئیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
پشته بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارپشت
تصویر خارپشت
((پُ))
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
((~. پُ تِ))
پشته بزرگ، خیمه، طاق، ایوان، نوعی جوشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
((پُ. پُ))
انبوه، فراوان، متراکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
اکسوم
فرهنگ واژه فارسی سره
پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
Bushy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
touffu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
ปกคลุม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
nene
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
덥수룩한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
ぼさぼさな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
סבוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
झाड़ीदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
lebat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
buschig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
bosachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
frondoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
folto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
arbustivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
茂密的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
krzaczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
густий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
кустистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرپشت
تصویر پرپشت
ঝাড়িযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی