جدول جو
جدول جو

معنی خروسدره - جستجوی لغت در جدول جو

خروسدره
(خُ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان خرقان شوقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در هفت هزارگزی جنوب آوج و 2هزارگزی راه عمومی. آب و هوای آن معتدل. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عسل. تعدادی باغ دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروسه
تصویر خروسه
تکه گوشت کوچکی میان فرج زن، چوچوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستره
تصویر روستره
پارچه ای که با آن دست و رو را خشک کنند، حوله
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
برادرزن، برادر شوهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رو رَ)
دخت شیث پیغمبر. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص از ج 1، سری اول طبری چ بریل ص 164 و 352)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ / سِ)
بظر. خروسک. خروس. گندمک. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). پارۀ گوشت میان فرج زنان. (از برهان قاطع) ، پوست پارۀ سر ذکر مردان باشد و بریدن آن سنت است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ سِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. این دهکده در 36هزارگزی باختر سنندج و یک هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به مریوان واقع است. کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و رود خانه علی آباد. محصول آن غلات و توتون و قلمستان و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال. راه آن مالرو است. در این دهکده مسجد و قهوه خانه ای کنار شوسه وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). نام محلی است کناره راه سنندج و مریوان میان گردنۀ خروسه و علی آباد در سی وچهارهزارو پانصدگزی سنندج. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ رَ / رِ)
آلتی که بدان موی صورت سترند و تراشند. تیغ صورت تراشی: مردی دیدم بلندبالا... سجاده بر دوش افکنده و روستره با مسواک بر دوش. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 52)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دَ رِ)
نام قریه ای است از محال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دَ رِ)
دهی است از دهستان ازغنۀ بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه واقع در 16 هزارگزی جنوب باختری فیض آباد محولات و 4 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به کاشمر با هوای معتدل و 570 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ چَ / چِ)
نای گلو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن فلبسحان. از ملوک عرب، والی صنعا و یمن، معاصر هرمزبن نوشیروان. (از حبیب السیر ج 1 چ 1 تهران ص 98)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ رَ)
سحیمی هجیمی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف از شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی باختر شوسف و8هزارگزی جنوب هشتوکان. منطقۀ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 203 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
نام چراگاهی در جنوب شرقی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
خیر و بهره
فرهنگ گویش مازندرانی