واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مثال نیک نگه کن به تن خویش در / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مِثال نیک نگه کن به تن خویش دَر / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
گاو و گوسفند چاق، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، گوسفندی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
گاو و گوسفند چاق، برای مِثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، گوسفندی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
فربه. فربی. فربه کرده. پروری. بشبیون. مسمّن (گوسفند و مانند آن). اکوله. علوفه. علیفه: شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار طیرانت چو دور فکرت من بر ازین نه مقرنس دوّار عهدنامۀ وفات زیر پر است گنج نامۀ بقات در منقار دانه از خوشۀ فلک خوردی که بپروار رستی از تیمار تشنه دارند مرغ پرواری که چو سیراب گشت ماند از کار تو ز آب حیات سیرابی که چو ماهی در آبی از پروار. خاقانی. چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است. شیخ عطار. اسب لاغرمیان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. سعدی (گلستان)
فربه. فربی. فربه کرده. پروری. بشبیون. مُسمَّن (گوسفند و مانند آن). اَکُولَه. علوفه. علیفه: شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهار طیرانت چو دور فکرت من بر ازین نه مقرنس دوّار عهدنامۀ وفات زیر پر است گنج نامۀ بقات در منقار دانه از خوشۀ فلک خوردی که بپروار رستی از تیمار تشنه دارند مرغ پرواری که چو سیراب گشت ماند از کار تو ز آب حیات سیرابی که چو ماهی در آبی از پروار. خاقانی. چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است. شیخ عطار. اسب لاغرمیان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. سعدی (گلستان)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذل ّ. ذلّت. هوان. هون. مذلّت. ذلذل. ذلذله. مقابل عز. خزی. حقریّت. حقر. محقره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت. هَوان. هَون. مَذَلّت. ذِلْذِل. ذِلْذِله. مقابل عز. خزی. حُقْریّت. حَقر. مَحْقَره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، بمزاح ملاعبه را گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، بمزاح ملاعبه را گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف) : علف خواری کنی و خرسواری پس آنگه نزل عیسی چشم داری. نظامی (خسرو و شیرین ص 110). - امثال: مزد خرچرانی خرسواریست، نظیر: مارگیری مارزدگی دارد. ، ریاکاری. عوام فریبی. تسلط بر عوام یا بر خاصه. تسلط و انتفاع ریاکاران و شارلاتانهای سیاسی از عوام. (یادداشت بخط مؤلف)
عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف) : علف خواری کنی و خرسواری پس آنگه نزل عیسی چشم داری. نظامی (خسرو و شیرین ص 110). - امثال: مزد خرچرانی خرسواریست، نظیر: مارگیری مارزدگی دارد. ، ریاکاری. عوام فریبی. تسلط بر عوام یا بر خاصه. تسلط و انتفاع ریاکاران و شارلاتانهای سیاسی از عوام. (یادداشت بخط مؤلف)
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)
جانوریست که از شاخه بند پاییان جزو رده سخت پوستان که بدنش از حلقات متعدد کیتینی پوشیده شده و بزرگیش باندازه یک دانه باقلا یا کمی کوچکتر است و دارای پاهای متعدد کوتاه میباشد و در چاهای تاریک و نمناک بسر میبرد و از بقایای حوراکیها و مواد آلی تغذیه میکند خرک خاکی خر خدا هدبه پریا
جانوریست که از شاخه بند پاییان جزو رده سخت پوستان که بدنش از حلقات متعدد کیتینی پوشیده شده و بزرگیش باندازه یک دانه باقلا یا کمی کوچکتر است و دارای پاهای متعدد کوتاه میباشد و در چاهای تاریک و نمناک بسر میبرد و از بقایای حوراکیها و مواد آلی تغذیه میکند خرک خاکی خر خدا هدبه پریا