جدول جو
جدول جو

معنی خرنبل - جستجوی لغت در جدول جو

خرنبل
(خَ رَمْ بَ)
زن گول، عجوزۀ فانی. (منتهی الارب). ج، خرابل، الفی و آن گیاهی است دارویی. (یادداشت بخط مؤلف). و به جنگل شناسی ساعی ص 278 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
خرنبل
زن گول، پیر زن مردنی
تصویری از خرنبل
تصویر خرنبل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ بِ)
مفردآن خرنبل است. رجوع به خرنبل در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَمْ بَ)
کاهل. تنبل
لغت نامه دهخدا
(خَ زَمْ بَ)
زن گول و احمق. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). جمع واژۀ خزابل، زن عجوزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزابل
لغت نامه دهخدا
(خَ رَمْ)
نام ناحیه ای است بین حلب و روم. (از معجم البلدان). در منتهی الارب این کلمه بصورت خرنباء (با الف ممدوده) آمده و آن موضعی است از سرزمین مصر
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
حاکم نشین ناحیت ایزر در ساحل ایزر و دراک، دارای 116400 تن جمعیت است و در 557 هزارگزی جنوب شرقی پاریس واقع شده. آنجا اسقف نشین و دارای دادگاه استان و آکادمی، دانشگاه، دانشکدۀ حقوق، ادبیات و علوم است و کار خانه دستکش بافی، بافندگی و سیمان سازی دارد. و در آنجا استخراج و تصفیۀ فلزات میشود، و مصنوعات مکانیکی و الکتریکی و صنایع غذایی ایجاد میکند. زادگاه هوگ لیونی و کاردینال د تانسن و کندیاک و بارناو و استاندال و فانتن لاتور و غیره است
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفۀباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نعل خر
فرهنگ گویش مازندرانی