مجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر می گرداندند، برای مثال یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
مجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر می گرداندند، برای مِثال یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود، جمعیت و اجتماع و ازدحام. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود
گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود، جمعیت و اجتماع و ازدحام. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مِثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برْباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
گیاهی دارویی که مرو نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از رستنی باشد که بفارسی مروخوش گویند و بعربی ریحان الشیوخ خوانند، محلل و مسکن ریاح باشد و سدۀ بلعمی بگشاید. (برهان قاطع). مرماخور و آن گیاهی باشد چون مرو با برگهای ریز و گل سفید و آن بهترین اقسام مرو باشدو در داروها بکار است و بوی خوش دارد. (یادداشت بخطمؤلف). مرماخور که مرو کوهی باشد. (منتهی الارب)
گیاهی دارویی که مرو نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از رستنی باشد که بفارسی مروخوش گویند و بعربی ریحان الشیوخ خوانند، محلل و مسکن ریاح باشد و سدۀ بلعمی بگشاید. (برهان قاطع). مرماخور و آن گیاهی باشد چون مرو با برگهای ریز و گل سفید و آن بهترین اقسام مرو باشدو در داروها بکار است و بوی خوش دارد. (یادداشت بخطمؤلف). مرماخور که مرو کوهی باشد. (منتهی الارب)
بارندۀ خون. ریزندۀ خون. خون فشان: سر خنجرش ابر خونبار بود سنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی. مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است. (ناظم الاطباء). اشکریز: تا کی ز تو من دور و ز اندیشۀ دوری من با دل پرحسرت و با دیدۀ خونبار. فرخی. و از فراق او دیدگان من خونبار است. (قصص الانبیاء ص 83). ابر خونبار چشم خاقانی صاعقه بر جهان همی ریزد. خاقانی. آه من دوش تیرباران کرد ابر خونبار از آسمان برخاست. خاقانی. گردی از رهگذر دوست بکوری رقیب بهر آسایش این دیدۀ خونبار بیار. حافظ. ز شوقت گر چه خونبار است چشمم بسوی شش جهت چار است چشمم. جامی. ، خونین. سرخ رنگ بمناسبت رنگ خون: گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک. خاقانی. شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم. حافظ. ز رأی روشن و شمشیر خونبار بیکدم عالمی را ساختی کار. (حبیب السیر)
بارندۀ خون. ریزندۀ خون. خون فشان: سر خنجرش ابر خونبار بود سنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی. مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است. (ناظم الاطباء). اشکریز: تا کی ز تو من دور و ز اندیشۀ دوری من با دل پرحسرت و با دیدۀ خونبار. فرخی. و از فراق او دیدگان من خونبار است. (قصص الانبیاء ص 83). ابر خونبار چشم خاقانی صاعقه بر جهان همی ریزد. خاقانی. آه من دوش تیرباران کرد ابر خونبار از آسمان برخاست. خاقانی. گردی از رهگذر دوست بکوری رقیب بهر آسایش این دیدۀ خونبار بیار. حافظ. ز شوقت گر چه خونبار است چشمم بسوی شش جهت چار است چشمم. جامی. ، خونین. سرخ رنگ بمناسبت رنگ خون: گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک. خاقانی. شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم. حافظ. ز رأی روشن و شمشیر خونبار بیکدم عالمی را ساختی کار. (حبیب السیر)
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) : بمدح او و قصد دشمنانش همی سازند انس و جان خرانبار. شمس فخری (انجمن آرای ناصری). ، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا هزار بار خرانبار بیش کرده عسس. لبیبی. ، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) : ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر. ابن یمین (از آنندراج). ، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) : آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار. سوزنی
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) : بمدح او و قصد دشمنانش همی سازند انس و جان خرانبار. شمس فخری (انجمن آرای ناصری). ، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا هزار بار خرانبار بیش کرده عسس. لبیبی. ، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) : ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر. ابن یمین (از آنندراج). ، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) : آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار. سوزنی
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار