جدول جو
جدول جو

معنی خرمقدس - جستجوی لغت در جدول جو

خرمقدس
(خَمُ قَدْ دَ)
بسیار متعصب و مقدس. آنکه ازتعصب و تقدس در دینی و آئینی کارهای ابلهانه کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقدس
تصویر مقدس
پاک و پاکیزه، منزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
تقدیس کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخم گذاری می کند
خرمگس معرکه: کنایه از مزاحم مثلاً برخرمگس معرکه لعنت!
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در یک هزاروپانصدگزی شمال شاهین دژ. این دهکده در مسیر ارابه رو شاهین دژ به میاندوآب و در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و بادام. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ گَ)
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف). نعره. (زمخشری). همج.عنتر (ع ت / ع ت ) . (منتهی الارب) :
خرمگس بر خوان گیتی صف زده ست
یک مگس را انگبین جستیم نیست.
خاقانی.
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل
پر طاوس مگس را بخراسان یابم.
خاقانی.
دولت به اهل جهل دهند آری
خوان مسیح خرمگسان دارند.
خاقانی.
خوان عیسی بر من وآنگه من
باک هر خرمگسی داشتمی.
خاقانی.
روزه داران را بود آن نان و خوان
خرمگس راچه ابا چه دیگدان.
مولوی (مثنوی).
- خرمگس معرکه، مگس بزرگ که در معرکه های قدیم با صدای خود مزاحم معرکه گیر میشود. کنایه از فرد مزاحم وناجور در جمعی
لغت نامه دهخدا
(خَ دُ)
نام کتابی است از افلاطون در عفت. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رِ مَ دَ)
کلمه ای است که در وقت قدوم گویند و این مقابل خیر باد است. (آنندراج). کلمه تهنیت که در ورود کسی گویند یعنی خوش آمدی. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که دوستی در وقت آمدن دوستی می گویدبجهت تفأل نیک و استفسار وجه آمدن یعنی خیر است آمدن. (غیاث اللغات). خوش آمد. رسیدن بخیر:
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیرمقدم چه خبر دوست کجا یار کدام.
حافظ.
نامد غمی از تو کز ته دل
هر موی نگفته خیر مقدم.
واله هروی (از آنندراج).
زان روز کو بخیر قدم در جهان نهاد
ذکر سپهر و ورد جهان خیرمقدم است.
سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ دَ)
آنکه مقدم او در یمن حکم مقدم خضر داشته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دُ)
آنکه بصورت مردم و به سیرت به خر ماند. کنایه از احمق. نافهم:
نیستی مردم تو بل خرمردمی زیرا که من
صورت مردم همی بینم ترا و فعل خر.
ناصرخسرو.
خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام
از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.
سوزنی.
ای پرستنده زادۀ سم خر
خرمردم نه ای که مردم خر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ دَ / دِ)
کنایه از فقیر. کنایه از مسکین. آنکه از مال دنیا یک خر داشته و باآن امرار معاش می کرده و سرانجام آن خر میمیرد و مردجز خر مرده چیز دیگر ندارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
درختی است از تیره Ebenaceae و از جنس Diospyros که تنها یک گونۀ آن lotus Diospyros از درختان بومی جنگلهای کرانۀ دریای مازندران است. در جلگه تا ارتفاع 1100 متر از سطح دریا می روید. آنرا در آستارا و طوالش آمبر، در گیلان اربه یا اربا، در رامسر خرما، در مازندران خرمندی، در کیاکلا خرمنی، در رامیان انجیرخرما، در گرگان اندی خرما، انده خرما یا اندوخرما می خوانند. در آمل و نور و کجور درخت نر و مادۀ آن بنامهای مختلف خوانده میشود درخت نر، کهلو یا کلهو و درخت ماده، فرمنی یا فرمونی نامیده میشود. درخت خرمالو که در تهران فراوان می باشد درختی است پیوندی که پایۀ آن خرمندی بوده وروی آن گونۀ kaki Diospyros (که بومی ژاپن می باشد) پیوند گردیده است. خرمندی خاکهای شنی را دوست می دارد ولی در خاکهای بارخیز دیگر نیز می روید. خواهش درخت خرمندی از نظر روشنایی میانه است. بلندی آن به پانزده تا بیست متر و قطر آن به 0/80 متر می رسد. رویش آن تند است. ریشه اش سطحی و ستبر می باشد. درخت خرمندی بفراوانی جست می دهد و خیلی زود جنگل را فرامی گیرد و گاهی درختان گرانبها را در سایۀ خود نابود می کند.
مصرف: 1- چوب خرمندی چندان خوب نیست زیرا تا نزدیک صدسالگی چوبدرون آن ناچیز است. مصرف عمده آن برای تهیۀ چوب تونلی و هیزم و زغال است. 2- میوۀ خرمندی کمی شیرین و گس است و روستائیان آنرا می خورند. شیرۀ آن که در گیلان بنام ’اربه دوشاب’ معروف است خورش لذیذی برای کته برنج می باشد.
روش جنگلداری: این درخت از نظر جنگلبانی ارزش چندانی ندارد و چون در جنگلهای شمال ایران درختان گرانبها را در سایۀ خود تباه می کند هنگام آزاد کردن و روشن کردن جنگل باید آنرا برانداخت ولی خود آن در دامنه های تند برای جلوگیری از فرسایش خاک لازم است. شاخه زاد آن برای تهیۀ هیزم و زغال مناسب می باشد. (از جنگل شناسی ساعی صص 192-193). اربه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذُ)
خرمیدس. نام کتابی است از افلاطون. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمس
تصویر خرمس
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورمقدس
تصویر نورمقدس
اشوشید شیدان شید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
پاک کرده، پاک و پاکیزه، منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
((مُ قَ دَّ))
پاک و پاکیزه، شایسته پرستش و احترام، دارای کیفیت آسمانی، بسیار با ارزش و گرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
((مَ دِ))
جای پاک و پاکیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
((خَ. مَ گَ))
نوعی مگس که بزرگتر از مگس های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است
خرمگس معرکه: مزاحم، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
اشو، سپند، ورجاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیرمقدم
تصویر خیرمقدم
خوشامد، خوش آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
Saintly, Sacred, Hallowed, Reverent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لگد خر
فرهنگ گویش مازندرانی
از درختان جنگلی، کلهو، خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خرمالوی وحشی با میوه های ریز، خرمالوی جنگلی که از
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
sagrado, reverente, santo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
geheiligt, ehrfürchtig, heilig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
święty, pełen czci
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
святой , почтительный , священный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
святий , шанобливий , священний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
heilig, eerbiedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقدس
تصویر مقدس
sagrado, reverente, santo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی