جدول جو
جدول جو

معنی خرمالکه - جستجوی لغت در جدول جو

خرمالکه(خُ کِ)
ده کوچکی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45هزارگزی جنوب باختری سپیددست و 18هزارگزی باختر ایستگاه کشور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالکه
تصویر مالکه
(دخترانه)
مؤنث مالک، آنکه دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر طایرغسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمالو
تصویر خرمالو
میوه ای شبیه گوجه فرنگی، با پوست سرخ رنگ و طعم گس که پس از رسیدن شیرین می شود، درخت این میوه با برگ هایی درشت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نام میوه ای است که درختان آن در جنگلهای شمال ایران فراوان و میوه های آن خرمایی رنگ و کوچک است و جنس خرمای ژاپونی آن دارای میوۀ درشت سرخ رنگ و بی هسته است. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 251). خرماهندو. خرماهندی. اندی خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. انجیر. خرماآلو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرماآلو شود
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت:
ز طائر یکی دختش آمد چو ماه
که گفتی که نرسی است با تاج و گاه
پدر مالکه نام کردش چو دید
که دختش همی مملکت را سزید.
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031).
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش سرنامداران بدید.
(شاهنامه ایضاً، ص 2032)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
صورت دیگر رمیله، و آن موضعی است در راه بصره بسوی مکه. (از معجم البلدان) : و عماره چون به رماله رسید شنید که مردم کوفه غیر از ابوموسی کسی را به امارت قبول ندارند. (حبیب السیر ص 176). رجوع به رمیله شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
هر شترمرغ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دوایی باشد به رنگ مردار سنگ و در مرهمها بکار برند گوشت را برویاند، و اگر به آب بسایند و در زیر بغل و هرجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند. (برهان). و به یونانی مولیدانا خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام ارتفاعاتی که سر راه طهران به مشهد قرار دارد. رابینو میگوید: سه راه از نوده به دشت یموت هست، جنوبی ترین آن خان دور و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنۀ صادقانلی است. راه باریکی از نوده به میانه سر راه طهران به مشهد هست که از ارتفاعات خرمالو شروع و به جلگۀ زردوا منتهی میشود. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 320)
دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر واقع در 24هزارگزی باختری هریس و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - اهر. این ده در جلگه واقع است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، فرشبافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ارمال. گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی است و بدل آنها فروخته شود و مانع انتشار زخمها و آکله و ضربان مفاصل و امراض دندان است و آنرا بشرب و طلا بکار برند. جهت اصلاح ناخن استعمال شود و مدرّ فضلات است بجز شیر و بخارات کریه را قطع کند و مصدع است و مصلح آن کزبره و قدر شربت آن تا دو مثقال است مفرداً و بدل در نکهت کبابه و در غیر آن سلیخه است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به ارمال و ارماک و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 2هزارگزی راه فرعی بافت به مشیز. این ده کوهستانی و سردسیر است آب آن ازقنات و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ)
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شاهی، واقع در 24هزارگزی باختر شاهی. این ناحیه در دشت واقع است با آب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از رود خانه تیلن دره و محصول آن برنج و پنبه و غلات و صیفی و مختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دوایی است برنگ مردارسنگ و در مرهمها بکار برند. گوشت را برویاند و اگر با آب بسایند و در زیر بغل و هر کجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند (برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ایست قرمز رنگ که مزه شیرینی دارد درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان که میوه اش شبیه گوجه فرنگی و دارای پوست سرخ و نازک است. طعم آن در آغازگس است و بعد شیرین میشود، میوه درخت مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالک
تصویر ارمالک
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
درختی است جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان دارای برگ های درشت و میوه ای با پوست نازک و نارنجی رنگ، طعم آن در ابتدا گس و پس از رسیدن شیرین می شود
فرهنگ فارسی معین
خرمالو، کلهو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
خر حمال، یعنی کسی که بدون مزد کار کند
فرهنگ گویش مازندرانی