بی پوست تنک برآمدن خایه. بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجه بیضها، یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از مادۀ غرق می باشد. (از منتهی الارب)
بی پوست تنک برآمدن خایه. بی پوست تنک نهادن ماکیان خایه را: غرقأت الدجاجه بیضها، یعنی تخم گذاشت و در آن پوست خشک نبود. همزه زاید است زیرا از مادۀ غرق می باشد. (از منتهی الارب)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 37هزارگزی شمال باختری تربت جام کنار راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 285 تن می باشد که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک بوده و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 37هزارگزی شمال باختری تربت جام کنار راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان واقع شده و محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 285 تن می باشد که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات، پنبه و تریاک بوده و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
محل شرب. (حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126). در حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126 آمده است: خرنقاه در معجم البلدان ’خورنقاه’ آمده و در آنجا این کلمه ’موضع اکل و شراب’ تفسیر شده است
محل شرب. (حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126). در حاشیۀ جوالیقی ج 1 ص 126 آمده است: خرنقاه در معجم البلدان ’خورنقاه’ آمده و در آنجا این کلمه ’موضع اکل و شراب’ تفسیر شده است
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 ه. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 هَ. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
کسی که در مجلس نیکونشستن نداند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مرد بسیارگو و سبک و سست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
کسی که در مجلس نیکونشستن نداند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مرد بسیارگو و سبک و سست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. آمدند آن بتان خرگاهی حوض دیدند و ماه با ماهی. نظامی. آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. - ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف). - ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. ، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چو زین خرگاه گردان دور شد شاه برآمد چون رخ خرگاهیان ماه. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. آمدند آن بتان خرگاهی حوض دیدند و ماه با ماهی. نظامی. آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. - ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف). - ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) : چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. ، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
خرنا. خرخر. غطیط. آوازی که از بعض مردم در خواب از حلق و بینی برآید، و توسعاً، خواب عمیق وسنگین. مثال آن در این بیت سیدحسن غزنوی است و شمس قیس آنرا فرناس با فاء اخت قاف خوانده و گوید فرناس از کلمات غریب لغهالفرس بی ذکر معنی آن: مدان که فتنه بخسبد در این زمانه ولیک زعدل تست که باری شده ست در خرناس. (یادداشت بخط مؤلف)
خُرنا. خُرخُر. غطیط. آوازی که از بعض مردم در خواب از حلق و بینی برآید، و توسعاً، خواب عمیق وسنگین. مثال آن در این بیت سیدحسن غزنوی است و شمس قیس آنرا فرناس با فاء اخت قاف خوانده و گوید فرناس از کلمات غریب لغهالفرس بی ذکر معنی آن: مدان که فتنه بخسبد در این زمانه ولیک زعدل تست که باری شده ست در خرناس. (یادداشت بخط مؤلف)