جدول جو
جدول جو

معنی خرقانه - جستجوی لغت در جدول جو

خرقانه(خَ رَ نَ)
نام شهری بوده است به اشروسنه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اروانه
تصویر اروانه
خیری صحرایی، نوعی شتر ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ عَ)
محمد بن یحیی بن عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود، مقتدر وی را در سال 299 هجری قمری بجای ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هجری قمری او بر این مسند تکیه زده بود، (از تاریخ خاندان چ نوبختی عباس اقبال ص 98)
نام یکی از منجمین است، در تاریخ الحکماء ابن قفطی مینویسد وی در علم نجوم و تفسیر و حل زیجات و طبایع کواکب و احکام حوادث بصیر بوده و در عشر سوم مائۀ پنجم هجرت وفات یافته است یعنی تقریباً در حدود سالهای 420- 430 هجری قمری (از گاهنامۀ سید جلال طهرانی)
عبداﷲ بن محمد بن یحیی بن عبیداﷲ ابن یحیی مکنی به ابوالقاسم، وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود که بسال 313 هجری قمری مقتدر او را از وزارت عزل کرد و ابوالعباس احمد بن عبیداﷲ خصیبی را بجای او نشاند (از خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 184)
ایاس پاشازاده محمد بک متوفی بسال 1015 هجری قمری او راست: ’الحلیه النبویه’ یا ’حلیۀ شریفه’ و تاریخ نظم آن 1007 میباشد، وی از شعرای عثمانی است و اشعارش همه به ترکی است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (کشف الظنون)
احمد بن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هجری قمری صاحب کتاب ’التاریخ الخاقانی’ است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است، (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
نوع مخصوصی آجر است که از آجر نظامی بزرگتر میباشد و برای پلکان بکار میرود
نوعی خربزه است در مشهد و بنام خربزۀ خاقانی در آنجا شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
منسوب به خاقان، مجازاً بمعنی لایق خاقان و خاقان مآب می آید
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بطور خاص:
خاصانه چون خزینۀ خرسندی آن تست
عامانه ار فرستد روزی ضمان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
یکی حلقان. (منتهی الارب). رجوع به حلقان شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ نَ / نِ)
گلی است که آنرا خیری صحرائی گویند، چون قدری از آن بخور کنند هر بوی بد و گنده ای که در جائی باشد برطرف گردد و زایل شود. (برهان) (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
گلی است صحرایی که آنرا خیری برّی گویند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ ری یا نَ)
شهری به اندلس در شرقی قرطبه از اعمال بلنسیه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
خانه گلی را گویند. (آنندراج از لسان الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
احمد بن غالب یا احمد بن محمد بن غالب، مکنی به ابوبکر. ازثقات محدثان است و کتابهائی در علم حدیث تألیف کرده. وی بسال 425 هجری قمری در بغداد درگذشت. رجوع به طبقات الشافعیه ج 3 و تاریخ بغداد و ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به برقان که دهی است به خوارزم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی برکان. (منتهی الارب). رجوع به برکان شود، شتربچه که گردنش به زمین نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
نان که در شیر آمیخته در روغن بریان نمایند. نانی که در شیر خیسانده و با کره مخلوط نموده و خشک کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود:
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسن تا خارقان.
مولوی (مثنوی).
بوی خوش آمد مراو را ناگهان
در سواد ری ز حد خارقان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام ناحیتی است محدود به این حدود: مشرق: بلوک زهرا، مغرب: خمسه، شمال: قزوین، جنوب: همدان. خرقان دارای سه بلوک است: خرقان افشار، خرقان بکشلو، خرقان قتلو. در کوههای خرقان ایلات شاهسون معروف به بغدادی که عده آنها پنجهزار نفر است به ییلاق میروند. قسمتی از اراضی خرقان از رودهای خررود و کلنجین و آوه و رودک و قسمت عمده بوسیلۀ چشمه سارهای متعدد مشروب میشود ازجمله چشمۀ علی که دارای آب فراوان و در جوار کلنجین و مصرآباد واقع شده در صورتی که چشمۀ مزبور از اراضی این دو قریه بیرون می آید بهیچوجه از آب آن استفاده نمیکنند و اراضی دههای زیردست از قبیل سراب بادقین و سکمس آباد را مشروب می نماید. در این بلوک معدن نمک ممتازیست و همچنین در کنار جادۀ شوسۀ قزوین - همدان که از این بلوک میگذرد چشمۀ آب گوگردی است که اهالی و مسافرین در آن استحمام می کنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 374- 375)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
یکی برقان. یک ملخ متلون. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
اصطبل خران، قفص مرغان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ هََ / هَِ)
خرگاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
منسوب به خرقان
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 ه. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
چون خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
نام شهری بوده است بنزدیکی تبریز به آذربایجان و اصل آن ده نخیرجان بوده منسوب به نخیرجان صاحب بیت المال کسری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
یک خانه از چهار خانه کاغذ نویسندگان و رقانۀ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرقانه
تصویر یرقانه
کرمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقانی
تصویر خاقانی
منسوب به خاقان سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوانه
تصویر ختوانه
ملبوس پشمینه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرناسه
تصویر خرناسه
آواز خرخر خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانه
تصویر خراسانه
پارسی تازی گشته خراشانه (بتون)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که آنرا با نان توان خورد و همچون ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن نان خورش ادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
((تَ نِ))
هر چیز که آن را با نان بخورند، مانند، ماست، شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروانه
تصویر اروانه
((اَ نِ))
شتر ماده، گل اروانه (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخردانه
تصویر بخردانه
معقول، منطقی
فرهنگ واژه فارسی سره