جدول جو
جدول جو

معنی خرفوق - جستجوی لغت در جدول جو

خرفوق
(خَ)
خردل فارسی. خرفوف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بمصری مشمش وبشامی آلوچه را نامند. برقوق. رجوع به برقوق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خردل فارسی. حشیشهالسلطان. خرفق و آن نوعی از حرف السطوح است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مرفوق، شترآرنج به درد آمده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باد سرد که سخت وزد. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
مقیم گردیدن درخانه و جدا نشدن از آن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)،
{{اسم}} جمع واژۀ خرق (خ /خ ) . (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به خرق (خ / خ ) شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
باریکی میان اسب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خفوق
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غایب شدن ستاره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). فروشدن ستاره، سر جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفق فلان، گذشتن بیشتر از شب، پریدن مرغ. منه: خفق الطائر، تیز دادن ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفقت الناقه
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربوق
تصویر خربوق
کندس: کندشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
فرهنگ لغت هوشیار