جدول جو
جدول جو

معنی خرطوم - جستجوی لغت در جدول جو

خرطوم
بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کرم ها، برای مثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مثال گفت یزدان زآن کس مکتوم او / شلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
فرهنگ فارسی عمید
خرطوم
(خَ)
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
خرطوم
(خُ)
الحباری. لقب عبدالله بن زهیر از شاعران عرب بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرطوم
(خُ)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68).
بحجت بخرطومش اندر کشم
علی رغم او من مهار علی.
ناصرخسرو.
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم بر خرطوم او.
مولوی (مثنوی).
، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) :
در جهان دیده ای از این جلبی
کده ای برمثال خرطومی.
معروفی.
بخستند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکانش یازد به خون
سه چوبه بخرطوم پیل اندرون.
فردوسی.
زروزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.
فردوسی.
یکی تخت پیروز همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل
تن پیل یاقوت رخشان چو مور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور.
اسدی.
بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی).
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.
مولوی (مثنوی).
در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است:
پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام
این فیل بین که راه بخرطوم می رود.
رایج.
، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516).
، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) :
چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو
فتاد باد بخرطوم او بسان چنار.
حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج).
- ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرطوم
بینی دراز و بزرگ و کلان
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
فرهنگ لغت هوشیار
خرطوم
((خُ))
بینی فیل، بینی دراز
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
فرهنگ فارسی معین
خرطوم
بینی، بینی دراز، خرطوم (فیل) ، بینی فیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذُلْ خُ)
نام شمشیر عبدالله بن اقیس است
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بینی موزه. (منتهی الارب). منقار خف. ج، فراطیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ دَ / دِ)
صاحب خرطوم. دارای خرطوم:
همه خرطوم دار و شاخ گرای
گاو و پیلی نموده در یک جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام جشم بن خزرج و عوف بن خزرج است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرد گول. (از منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (مهذب الاسماء) ، زن فراخ شرم، شتر مادۀ تنگ شرم، زن بسته شرم که کسی آرمیدن با وی نتواند. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ طُ)
خرطوم. (یادداشت بخط مؤلف) :
مخالفانت گرفتار این چهار بلد
که داد خواهم هر یک جداجدا تفصیل
یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک
یکی به پنجۀ شیر و یکی بخرطم فیل.
مسعودسعد.
، حنک. (منتهی الارب) ، بینی و پیش بینی، فراهم آمدنگاه دو حنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رطم. رجوع به رطم شود، درگل افکنده شده. (آنندراج) ، محبوس شده و در زندان افتاده. (ناظم الاطباء) ، بعیر مرطوم، شتر بازداشته شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب) ، کوه بزرگ، زمین سخت و درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرطوم
تصویر سرطوم
زبان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشوم
تصویر خرشوم
کوه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطوم
تصویر رطوم
گل: مرد، فراخ چوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطوش
تصویر خرطوش
فشنگ فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار