جدول جو
جدول جو

معنی خرطنبور - جستجوی لغت در جدول جو

خرطنبور
(خَ طَمْ)
چوب یا استخوان کوچک که بر کاسۀ طنبور نصب کنند و تارها را بر آن کشند. بهندی گهرچ گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خرطنبور
خر تنبور خرک چوب یا استخوان که بر کاسه تنبور گذارند و تارها را بر آن کشند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر می گرداندند، برای مثال یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه تار، برای مثال درّاج کشد شیشم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ (منوچهری - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَمْ)
گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود، جمعیت و اجتماع و ازدحام. (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است. قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است. از آلات موسیقی و از ذوات الاوتار است، قسمی از آن را شش تا گویند که شش تار دارد و قسمی دیگر را سه تا که سه تاردارد. در قدیم دو وتر بر آن بوده و امروز تا شش وترنیز بر آن کنند. نوعی از رودجامه ها. معربست، اصله دنبۀ بره شبه بالیه الحمل. (منتهی الارب). سازی است معروف، معرب دنبره یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره. (منتخب اللغات). الطنبور، الذی یلعب به، معرب و قد استعمل فی لفظ العربیه و روی ابوحاتم عن الاصمعی الطنبور دخیل ٌ و انما شبه بالیه الحمل و هی بالفارسیهدنب بره فقیل طنبور و الطنبار لغه فیه. (المعرب جوالیقی). طنبار. (منتهی الارب). دوتای. (زمخشری). عرطبه. ابواللهو. کناره. طبن. قنین. (منتهی الارب). دریج. (منتهی الارب) (السامی). ج، طنابیر. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: ساز معروف و این معرب تونبره که لغت هندی است بمعنی کدوی تلخ و چون این ساز در اصل ازکدو ساخته اند بمجاز نام شهرت گرفته، از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته. و رشیدی گوید: معرب دمبره زیرا که شبیه است به دم بره و الاول هو الحق بهر تقدیریننا. انگشت از تشبیهات اوست. کریتنس در کتاب ایران در زمان ساسانیان گوید: ’... مسعودی نام آلات موسیقی ایرانیان را چنین آورده است: عود، نای، طنبور، مزمار، چنگ و گوید مردم خراسان بیشترآلتی را در موسیقی بکار میبردند که هفت تار داشت و آن را زنگ (زنج zang) میخواندند اما مردم ری و طبرستان و دیلم طنبور را دوست تر داشتند و این آلت نزد همه فرس مقدم بر سایر آلات بوده است. شکارگاه خسرو در طاق بستان ظاهراً حاکی از اینست که در آن عصر چنگ آلت درجۀ اول موسیقی ساسانی بوده است اما آلت دیگر که مطابق آثار آن عصر مسلماً در عهد پرویز وجود داشته عبارتند از شیپور و طنبور و نای... نام عده کثیری از آلات موسیقی در رسالۀ خسرو و غلامش مسطور است از جمله عود هندی موسوم به ون و عود متداول موسوم به دارو بربط و چنگ طنبور و سنطور موسوم به کنار و نای و قره نی موسوم به مار و طبل کوچکی موسوم به دمبلگ و آلتی بنام رنگ که دارای هفت تار بوده است’:
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برانگیخت مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
ابا می یکی نغز طنبور بود
بیابان چنان خانه سور بود.
فردوسی.
یکی ساخته نغز طنبور ساخت
همی رزم را پیش خود سور ساخت.
فردوسی.
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن ازکام دل درگرفت.
فردوسی.
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور.
طیّان.
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
زینتی یا فرخی.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
شاخ امرود گوئی و امرود
دسته و گردنای طنبور است.
ابوالفرج رونی.
طنبوری هشت رود ساخته بودند همی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
عدو چو تو نشود هیچوقت و خودنسزد
که با براق برابر شود خر طنبور.
اخسیکتی.
بشد ز خاطرم اندیشۀ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور.
ظهیر.
بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چوطنبوری.
سعدی.
وگر فاسقی چنگ بردی بدوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2165).
- امثال:
در چهل سالگی طنبور می آموزد در گور استاد خواهد شد
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ گَ وَ)
ترنجبین بنابه اصطلاح گنابادیها
لغت نامه دهخدا
(خَ اَمْ)
جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
بمدح او و قصد دشمنانش
همی سازند انس و جان خرانبار.
شمس فخری (انجمن آرای ناصری).
، جماع کردن چند شخص با یکنفر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
یکی مواجر بی شرم ناخوشی که ترا
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس.
لبیبی.
، خر جسته، شلتاق، فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از فرهنگ جهانگیری) :
ابلق چرخ سزد مرکب تو همچو مسیح
خرخری لایق تو نیست خرانبار و مخر.
ابن یمین (از آنندراج).
، جماع. وقاع. (یادداشت بخط مؤلف) :
آنکه ز حمدان خوشگوار لطیفش
کنده و شلف آرزو برند خرانبار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ)
شب پره را گویند، هرمرغ که در شب پرواز کند. (آنندراج) (از برهان قاطع). مرحوم دهخدا این کلمه را مصحف خربوز حدس زده اند
لغت نامه دهخدا
(بَ رَمْ)
بازیچۀ طفلان است. (آنندراج). بازیچه ایست که بچه ها از وسط یک تکه چرم مدور نخی گذرانده بعد از اطراف نخ گرفته می چرخانند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
یکی از آلات موسیقی است دارای دسته دراز و کاسه کوچک شبیه سه تار، طنبور همان کمانچه مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن مجرم بر خر و در اطراف شهر گردانیدن او را، جمعیت اجتماع ازدحام، فتنه آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانبار
تصویر خرانبار
جمعیت و هجوم عوام الناس به جهت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن، جمعیت، ازدحام مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
((طَ))
تنبور
فرهنگ فارسی معین
ازدحام، اجتماع، جمعیت، فتنه، آشوب، مجرم گردانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبور، طنبوره، چغانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
: اگر بیند در خنه طنبور می زد، دلیل که خبر مصیبت شنود. اگر بیند طنبور بشکست، دلیل که توبه کند. اگر بیماری بیند طنبور می زد، دلیل که آخر عمر او بود. ا - محمد بن سیرین
طنبور به کسی داد، دلیل که غم از آن کس به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب