ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غنج. غنج. غنج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز تراکرشمه و ناز. رودکی. گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال. فرخی. بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ دلبر نیست. عنصری. گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم از سر کوی تو پای بازنگیرم. خاقانی. مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی. خاقانی. در عشق فتوح چیست دانی از دوست کرشمۀ نهانی. خاقانی. دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید. خاقانی. آهوچشمی که هر زمانی کشتی به کرشمه ای جهانی. نظامی. شست کرشمه چو کماندار شد تیر نینداخته بر کار شد. نظامی. بیچاره دلم ز نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش. عطار. ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده. عطار. کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد. حافظ. تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده. حافظ. غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست جمال دولت محمود را به زلف ایاز. حافظ. این تقویم تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم. حافظ. گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش. شیخ العارفین (از آنندراج). مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست. اسیر لاهیجی (از آنندراج). رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت. اسیر لاهیجی (از آنندراج). به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم دگر شراب مده ساقیا که مست شدم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). کند عشق ار بکارت یک کرشمه ز چشمت خون تراود چشمه چشمه. ؟ (از آنندراج). ، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) : مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه صد بار در خانه خمار شکسته. سوزنی. باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای درد نوم به درد کهن برفزوده ای. خاقانی. گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای. خاقانی. کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر هدف میراند چون تیر. نظامی. چشمت به کرشمه خون من ریخت از قتل خطا چه غم خورد مست. سعدی. ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت به کرشمه چشم بندی. سعدی. تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم. حافظ. ، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) : به غلامان دست پروردم به کرشمه اشارتی کردم. نظامی. و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) : چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. ؟ (یادداشت مؤلف). ، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غَنج. غُنج. غُنُج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) : ناز اگر خوب را سزاست بشرط نسزد جز تراکرشمه و ناز. رودکی. گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال. فرخی. بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ دلبر نیست. عنصری. گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم از سر کوی تو پای بازنگیرم. خاقانی. مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی. خاقانی. در عشق فتوح چیست دانی از دوست کرشمۀ نهانی. خاقانی. دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید. خاقانی. آهوچشمی که هر زمانی کشتی به کرشمه ای جهانی. نظامی. شست کرشمه چو کماندار شد تیر نینداخته بر کار شد. نظامی. بیچاره دلم ز نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش. عطار. ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده. عطار. کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد. حافظ. تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده. حافظ. غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست جمال دولت محمود را به زلف ایاز. حافظ. این تقویم تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم. حافظ. گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش. شیخ العارفین (از آنندراج). مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست. اسیر لاهیجی (از آنندراج). رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت. اسیر لاهیجی (از آنندراج). به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم دگر شراب مده ساقیا که مست شدم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). کند عشق ار بکارت یک کرشمه ز چشمت خون تراود چشمه چشمه. ؟ (از آنندراج). ، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) : مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه صد بار در خانه خمار شکسته. سوزنی. باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای درد نوم به درد کهن برفزوده ای. خاقانی. گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای. خاقانی. کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر هدف میراند چون تیر. نظامی. چشمت به کرشمه خون من ریخت از قتل خطا چه غم خورد مست. سعدی. ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت به کرشمه چشم بندی. سعدی. تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم. حافظ. ، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) : به غلامان دست پروردم به کرشمه اشارتی کردم. نظامی. و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) : چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. ؟ (یادداشت مؤلف). ، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خُرَّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دلمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) ، آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف)
بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَلَمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) ، آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
زدن بر خرطوم کسی و کج گردانیدن خرطوم وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خرطم الخف و غیره، خرطوم قرار داد برای کفش و جز آن. (منتهی الارب)
زدن بر خرطوم کسی و کج گردانیدن خرطوم وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خرطم الخف و غیره، خرطوم قرار داد برای کفش و جز آن. (منتهی الارب)
جنبش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی سخن، زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
جنبش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی سخن، زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعۀ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قبل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعۀ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا (جهرم) خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)
نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعۀ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعۀ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا (جهرم) خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)