جدول جو
جدول جو

معنی خرسته - جستجوی لغت در جدول جو

خرسته
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
فرهنگ فارسی عمید
خرسته
(خِ رِ تَ / تِ)
زلو باشد و آن کرمی است سیاهرنگ که چون بعضوی از اعضای آدمی بچسبانند خون از آن عضو بمکد. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری). زرو. دیوچه. دستی. (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خرسته
زالو زلو
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجسته
تصویر خجسته
(دخترانه)
مبارک، مبارک، فرخنده، سعادتمند، خوشبخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
مبارک، میمون، خوب و خوش
در علم زیست شناسی همیشه بهار، برای مثال خجسته بازگشاده دهان مشکین دم / گشاده نرگس چشم دژم زخواب خمار (عنصری - ۱۰۴)
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، شادبخت، صاحب اقبال، بلنداقبال، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، فرّخ فال، مستسعد، فرخنده بخت، نکوبخت، نیک اختر، صاحب دولت، بختیار، اقبالمند، طالع مند، سعید، خجسته فال، ایمن، بلندبخت، نیکوبخت، سفیدبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
کسی که او را بپرستند و ستایش کنند، پرستیده، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده، قدکشیده، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
فرستاده، برای مثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بُ تِ)
جزء برآمدۀ از سقف و قابول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته.
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
حاصل شده. بهمرسیده. پیداشده، خمیرخاسته. خمیر پف کرده. خمیر ورآمده. ترش شده. فطیر: نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بفحل آمده. بجفت مایل شده، قد کشیده:
که یوسف چو بالین شد و خاسته
چو بت خانه چین شد آراسته.
شمسی (یوسف وزلیخا).
، بلند شده. مقابل نشسته، بزرگ و سرور قوم شده:
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 199).
در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند ’خاستن’ بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و ’افتادن’ بمعنی خضوع و تواضع است.
- نوخاسته، تازه بدوران رسیده:
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی (بوستان).
، تازه اتفاق افتاده:
شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب
غائب مشو از دیده که در دل بنشستی.
سعدی (طیبات).
، تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است:
بطاعات پیران آراسته
بصدق جوانان نوخاسته.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ)
سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است. نام او بروی کتیبه ای است بر بقعۀ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هجری قمری میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی میکند و در آن منسوب به سید خجسته پسر فخرالدین بابلکانی است که بدست شمس الدین نجارپوراستاد احمد ساخته شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 47
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته. مزین:
ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم
ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
بنام و کنیتت آرسته بادا
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ تَ / تِ)
جنگ و خصومت و خرخشه و شلتاق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به ’خرخشه’ شود، جماعتی که متسیدند یعنی سید نیستند و سیادت را بر خود بسته اند این جماعت را سادات خرجسته و خردرگله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جمهور، خردرگله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ لَ / لِ)
نام دارویی است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ تَ / تِ)
نوعی از سلاح، سقف هلالی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَسْ / خُسْ تَ / تِ)
کنده. برکنده. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، گندیده. بوگرفته. (ناظم الاطباء) ، آکنده باشد یعنی درهم جسته. (صحاح الفرس). رجوع به پیخوسته شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مجروح، مانده. خسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
توانسته
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام قصبه ای است به بلغارستان کنار ساحل طونه با چهارهزار تن جمعیت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
فرستاده، رسول سفیر: فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر. (گرشاسب نامه 265)، جمع فرستگان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجسته
تصویر خرجسته
جنگ و ستیز، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
میمون، مبارک، با سعادت، فرخ، سعادتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده بر خاسته، پدید آمده ظاهر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسته
تصویر درسته
تمام، کامل، نا شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
((فِ رِ تِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
((خَ))
مبارک، میمون، نیک، خوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
((پَ رَ تِ))
پرستیده، کسی که او را پرستش کنند، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
((تِ))
بلند شده، پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
معبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
تبریک، مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره