جدول جو
جدول جو

معنی خردمندی - جستجوی لغت در جدول جو

خردمندی
خردمند بودن
تصویری از خردمندی
تصویر خردمندی
فرهنگ فارسی عمید
خردمندی(خِ رَ مَ)
رزانت. (زمخشری). حصافه. (دهار). زیرکی. عقل. هوش. حکمت. هوشیاری. هوشمندی. بصیرت. (ناظم الاطباء). فرزانگی. لب ّ. نهیه، بخردی. (یادداشت بخط مؤلف) :
بنزدیک او شرم و آهستگی است
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر.
فردوسی.
ز خشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن.
فردوسی.
ز پیروزی شاه و مردانگی
خردمندی و شرم و فرزانگی.
فردوسی.
سیاوش از آن کار بد بیگناه
خردمندی وی بدانست شاه.
فردوسی.
چو خواهی که نامت بماند بجای
پسر را خرمندی آموز و رای.
سعدی (بوستان).
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کین همه معنی در اوست.
سعدی.
بوالعجبی های خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
خردمندی
خردمند بودن عاقل بودن
تصویری از خردمندی
تصویر خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
خردمندی
عقلانیت
تصویری از خردمندی
تصویر خردمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
خردمندی
دانایی، فرزانگی، فضل، هوشمندی، هوشیاری
متضاد: حماقت، سفاهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردمندی
تصویر دردمندی
درد داشتن، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ)
حالت و چگونگی دردمند. درد داشتن. دردمند بودن، رنج. آزار. اندوه. حزن. (ناظم الاطباء) :
گویند مرا چرا نخندی
گریه ست نشان دردمندی.
نظامی.
دردمندی ّ من سوختۀ زار و نزار
ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست.
حافظ.
تألم، دردمندی نمودن. (المصادر زوزنی). کمد، کمده، دردمندی دل از اندوه. (منتهی الارب) ، رنجوری. درد. مرض. ناخوشی. بیماری. (یادداشت مرحوم دهخدا). وجع. (منتهی الارب). علت. مقابل تندرستی:
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
فردوسی.
سر دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد آن کس بباید گریست.
فردوسی.
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت.
اسدی.
و دیگر چو بیمار افتد کسی
در آن دردمندی بماند بسی.
اسدی.
چون مهذب مراست وآن دو نه اند
عافیت هست و دردمندی نیست.
خاقانی.
دل شه که آیینه ای بود پاک
از آن دردمندی شده دردناک.
نظامی.
به گردی اگرچه دردمندی
چندانکه گریستی بخندی.
نظامی.
کدامین سرو را داد او بلندی
که بازش خم نداد از دردمندی.
نظامی.
چو بر تن چیره گردد دردمندی
فرودآید سهی سرو از بلندی.
نظامی.
بسیاردردمندی بود که به تندرستی رساند. (منسوب به اردشیربابکان از مرزبان نامه).
، شفقت. غمخواری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ رَ مَ)
بی خردی. سفه. سفاهت. بی عقلی. نادانی. احمقی:
همه چیزها را پسندد خرد
مگر ناخردمندی و خوی بد.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ نِ)
بصیرت. هوشیاری. هوشمندی. زیرکی. دانایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخردمندی
تصویر ناخردمندی
نادانی بی عقلی مقابل خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمندی
تصویر دردمندی
درد داشتن، مرض علت بیماری، حزن اندوه غصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل، صاحب عقل و خرد صاحب خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
((خِ رَ مَ))
عاقل، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردمندی
تصویر دردمندی
درد داشتن، بیماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری، تالم، توجع، دردآلودگی، علت، مرض
متضاد: تندرستی، صحت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
Wise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
sage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
wijs
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
현명한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
賢い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
חכם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
बुद्धिमान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
bijaksana
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
ฉลาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
мудрый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
weise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
sabio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
saggio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
sábio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
明智的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
mądry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
мудрий
دیکشنری فارسی به اوکراینی